زنده انهایند که پیکار می کنند.انها که جان و تنشان از عزمی راسخ اکنده است. انها که از نشیب تند سرنوشتی بلند بالا می روند .انان که اندیشمند به سوی هدفی عالی راه می سپرند و روز وشب ،پیوسته درخیال خویش یا وظیفه ای مقدس دارند، یا عشقی بزرگ. ویکتور هو گو
این روزها از ژاپن تا لیبی و از بحرین تا سوریه از مرگ سخن گفتن و از مرگ شنیدن امری عادی شده است.چرا که تعداد کشته ها انقدر زیاد است که غالبا انطور که بعضی ها می گویند امار است!؟
زنده یاد احمد شاملو در مورد مرگ می گوید:»زندگی محصول یک حادثه است اما مرگ انسان واقعیت است انسان بــرحسب اتفاق به دنیا می اید اما اگر به دنیا امد مرگش قطعی است.
برای من که نزدیک ترین رفقا و هم بندی هایم را پس از انقلاب 57 در راه مبارزه با نظام جهل و تاریکی و استبداد ولایت فقیه از دست داده ام ازمرگ سخن گفتن انهم مرگ عزیران و نزدیکان بهر حال اسان نیست .قافله ای به درازای32 سال تاریخ خونبار از سید محمد عبودی(کسی که 14 سال در زندانهای شاه محبوس بود وبا انقلاب ازاد شد و سرانجام جمهوری اسلامی اورا اعدام کرد) وناجی شرهانی تا منصور نژاد صفوی و غلام صالحی و دکتر اسماعیل نریمیسا و عادل اسکندری(هم بند فدایی که او هم زندانی سیاسی رژیم شاه بود ودر سال 1360 از کنار ما در زندان کارون اهواز با لبخند همیشگی اش به سوی جوخه اعدام رفت) وخیلی های دیگر که اوردن نامشان مثنوی را هفتاد من کاغذ می کند.
اینان همگی ماهیان سیاه کوچولویی بودند که سودای رسیدن به دریا را در سر داشتند و می دانستند مرگ خیلی اسان می تواند به سراغشان بیاید اما زندگی را دوست داشتند و هر گز به پیشواز مرگ نرفتند.لیکن انگاه که با مرگ روبرو شدند از انجاییکه به چرا مرگ خویش اگاه بودند در لحظات اخر فقط به تاثیری که زندگی یا مرگشان در سرنوشت دیگران داشت فکر می کردند.انان می دانستند که اهمیت و ارج زندگی در موقتی بودن انست و جاودانگی را در جای دیگر جستجو کردند ،در انسانیت انسان.
طی یک مکا لمه بسیار کوتاه تلفنی بغض ترکیده و هق هق گریه های نایف خبر از مرگ دیگری داد.مرگ پدرم.
در غربت و هنگامی که هزاران کیلومتر از وطن وخانه و عزیزانت دور هستی و امکان حضور در کنار انها را نداری چه کار از دستت بر می اید جز انکه در حضور دیگران ارامش داشته باشی و تا زمانی و مکانی خلوت پیداکنی و……..به قول حافظ:
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود و این راز سر به مهر به عالم سمر شود
اما از انسان پس از مرگ تنها خاطرات او باقی می مانند.خاطراتی که در زمان حیات او شکل می گیرند اگرچه زندگی به طرز بیشرمانه ای کوتاه است اما اهمیتش در کوتاه بودن ان است .انسان پس از مرگ یک خاطره است انها که الگوی زندگی ما بودند می دانستند چه می کنند انها به مرگ فکر نکردند فقط به زندگی فکر می کردند.*
من هم ضمن ارزوی طول عمرهدفمند و با عزت برای همه انها که زنده اند،سعی میکنم با یاد اوری و ثبت خاطراتی از او یادش را گرامی به دارم چرا که او زندگی را از زندگی فرا گرفته بود وبه هیچ کس هیچ چیز نیاموخت جز انچه را که زیست.
یادش گرامی باد
*شاملو
کوثر ال علی محمره