عمار تاسائی
انسان از هر پدیده ای یک تصور دارد حال اینکه این تصور، مفهومی مجازی باشد یا واقعیتی عینی، انسان از آن تصویری در مخیله خود دارد که در تعامل و تفاعل ذهنی و عملی روزمره ی خویش، از آن بهره می برد.
هنر و ادبیات مهمترین عرصه های هستند که در دل آنها، این تصورات شکل می گیرند. هنرمندان و اهل قلم با استفاده از زیبائی ها و زشتی ها، استعارات و کنایه ها، مدح و هجو و رسم نمودن چیزها، مضمون، شکل، رنگ و قالب به تصورات ذهن انسان داده و آنها را برجسته تر و ملموس تر مینمایند؛ خواه این تصورات مربوط به پدیده ای حقیقی و یا مجازی باشند؛ و یا اینکه هم مجازی بوده و هم حقیقی یعنی از یک سو می توان آنها را امری مجرد تلقی نمود و از سوی دیگر واقعیتی عینی و حقیقی.
تصور ذهنی که از ملت یا مردم (شعب به عربی) وجود دارد را می توان در این گروه قرار داد چون ملت به معنی مجموعه ای از انسانها با خصوصیات جمعی معین و مشخص، که مثلا در میدانی گردهم آمده اند، امری عینی و حقیقی بوده که میتوان آن را مشاهده و لمس کرد. اما هنگامی که از ملت به معنی یک کل برای نسبت دادن صفاتی مشخص و معین و یا اشاره نمودن، استفاده می شود، دیگر ملت به معنی حقیقی مورد نظر نبوده بلکه یک امر مجازی است که متکلّم و یا سخنگو یک واقعیت عینی را با استفاده از پیش داوری های خود که مبتنی بر مطالبی که شنیده، خوانده و دیده هستند؛ به یک الگو و تصور ذهنی تبدیل می کند و بکار میبرد که ممکن است با اصل به نسبتی معین تطابق داشته باشد و یا کاملا از آن جدا و منفصل باشد و تنها کلیشه ای باشد از اصل که یک بعد را منعکس و یا اصلا واقعیت را به نسبتی متفاوت و یا وارونه نشان می دهد.
به فرض اگر گفته شود ملت صبور، ملت مقاوم، ملت سخت کوش و یا وطن پرست دیگر منظور این نیست که متکلم و یا نگارنده اشخاص معین و مشخصی را مدنظر داشته باشد که صبور و مقاوم و یا حتی طمع کار و یا عقب مانده، بوده و با تصور کردن آنها در ذهن لفظ ملت و یا گروه قومی خاص را ببرد. در حقیقت این تصور یک تصویر کلیشه ای و ثابت از آن ملت و یا مردمان در ذهن ایجاد می کند که به مبنای تعامل و تعیین کننده نوع برخورد و قضاوت و تصمیم گیری در نزد انسان تبدیل می شود.
این تصور ذهنی امری است که از آن به عنوان “تعصب” یاد می کنند، و همانند حجاب و پرده ای است که گاهی نازک و شاید بعضی وقتها ضخیم باشد که کاملا واقعیت را محجوب کرده و دیدگاه انسان نسبت به چیزی را تحت تاثیر خود قرار دهد.
تعصب می تواند سرچشمه ی سوءتفاهمات، بدبینی، کینه توزی، بی عدالتی، تبعیض و نژاد پرستی شده و حتی ممکن است جنگ ها و خونریزیها و قتل عام های بزرگی را سبب گردد. این مسأله ممکن است در کشورها و جوامعی که دارای پیچیدگی ها و مشکلات ملی و نژادی و اثنیکی باشند، شکل بسیار حادی به خود بگیرد و اگر به صورتی صحیح ریشه یابی و معالجه نشود، میتواند مسبب بحران های عظیم با تبعات و نتایج غم بار و اسفناک گردد، به ویژه اگر در جامعه و یا کشوری کثیرالملیت ها، جماعتی خاص سعی نماید که براساس استدلال های مختلفی همانند: افتخارات و ادعاهای تاریخی، در اکثریت بودن و غیره، سایر گروههای قومی و یا ملیت ها را به حاشیه برانند و حقوق اولیه و انسانی آنها را نادیده بگیرد. در این حالت غالبا مقوله تصور ذهنی، از سوی جماعت قومی، دینی، و حتی قبیله ای ، مسلط و حاکم به عنوان یک حربه مورد بهره برداری قرار میگیرد تا بقیه رقبا را نیست و نابود کرده و وحدت و تماسک و هویت آنها را با این تصور ذهنی نابود کند و ممکن است حتی این تصور را با کمک دستگاه تبلیغاتی بقدری برجسته و محسوس نماید که حتی آن را برای افراد جماعت مزبور به عنوان تصوری از خود معرفی کند تا بیش از پیش زمینه آلیناسیون و از دست دادن هویت و گریز به طرف هویت مسلط که چیزی جزء یک تصور ذهنی نیست را، فراهم نماید.
برای مثال در دوران پهلوی عده ای از مردم عرب، گرچه بسیار اندک، تحت تأثیر چنین تصوری قرار گرفته بوده اند، و در شخصیت و رفتار آنها به وضوح گریز کورکورانه از هویت خود و گرایش به سوی زبان و هویت فارسی مشاهده می شد و خود آنها نیز تصور ارائه شده از سوی اکثریت مسلط، را به تصویری از خود تقبل کرده و بدون اینکه به خود زحمت هیچ کنکاش و تحقیقی را بدهند، به تکرار کننده مقولات آن تبدیل شده بودند.
در ایران معاصر این موضوع از اهمیت به بسزائی برخوردار است چون ایران کشوری کثیر الملیت ها است که تا گذشته ای نه چندان دور به شیوه ای نامتمرکز اداره می شد که این امر در درجه اول ناشی از حقایق تاریخی، جغرافیائی و انسانی ملیت های موجود در ایران است که بنا به دلایلی که از گفتمان های رایج دوران نازیسم و فاشیسم وغیره اروپای ابتدای قرن بیستم به عاریه گرفته شده بود؛ در بنای ایران نوین ملاحظه نشده و این مسبب گرفتاری های عدیده ای گردیده که تا به امروز ادامه دارد و تا زمانی که راه حلی اساسی و مبتنی بر اراده و خواست ملیت های تحت سلطه ایران ارائه و تنفیذ نگردد، ادامه خواهد داشت و مؤکداً بی عدالتی ها، رنج ها و ظلم های فراوانی را با خود به همراه خواهد داشت.
در حقیقت دولت مرکزی ایران به رهبری رضاخان بعد از تحکیم سیطره ی خود به کمک بریتانیا، تلاش نمود تا با خلق نمودن فقط یک هویت از ملیت های موجود، فارس، و شاخ و برگ دادن به آن، و اعمال هجمه ی همه جانبه به هویت دیگر ملت های عرب، ترک، کرد و بلوچ و ترکمان و غیره، یک تصور را ترویج دهد و بقیه ملیت ها را برای حذف تدریجی و نهائی به حاشیه براند، و به شکلی منظم و حساب شده از هر کدام از ملیت های تحت سلطه تصوری مذموم و ناپسند ایجاد نماید تا هم گفتمان انحصار طلب و ایدولوژیک خود را تقویت کند و هم باعث تنفر و فرار از هویت در میان گروههای مختلف ملیت های تحت سلطه گردد. این تصور ذهنی با روش های مختلفی تبلیغ و ترویج شد تا بدین شکل گفتمان دولت-ملت فارس بتواند بر تمامی ملیت های تحت سلطه موجود در انحای مختلف ایران چیره شده، و به آهستگی استخوان هویت و فرهنگ این ملت ها را خرد کند. لباس متحد الشکل و ممنوعیت لباس محلی ملیت ها تحت سلطه، ممنوعیت زبان و فرهنگ، خدمت سربازی الزامی، تعلیم اجباری و تحمیلی زبان فارسی، منحصر کردن فارسی به عنوان تنها زبان رسمی و آموزشی کشور و ممنوعیت استفاده از زبانهای ملیت ها غیر فارس، کوچ اجباری و تحقیر منظم تنها مواردی از این سیاست های آشکار و نهان دولت مرکزی نوین ایران است.
در این میان هنرمندان و روشنفکران و ادیبان ایران اغلب به دلیل تعصب و یا بی اطلاعی از تاریخ، فرهنگ و هویت ملیت های تحت سلطه ایران با این گفتمان همصدا شده و آن را در تحقق اهداف غیرانسانیش یاری داده و در مواردی خود تئوریسین و علم دار آن شدند و یا با بی تفاوتی نسبت به تاراج هویت و میراث فرهنگی و هویت تاریخی ملیت های مذکور، سکوت اختیار نموده؛ وناله های توده های انسانی را نادیده گرفتند. تا جائیکه شاید نتوان هیچ ادیب و یا فرهیخته ی ایرانی را یافت که در مخالفت با این گفتمان، اقدامی نموده است.
بعد از این مقدمه ی کوتاه این نوشته بنا دارد، به تصویر ملت عرب در آئینه ی گفتمان و ادبیات نوین ایران نگاهی داشته باشد و پروسه ی تصور سازی در مورد ملت عرب اهواز را بررسی و ابعاد مختلف آن را تبیین کند. البته در ابتدا باید سراغ مقوله ای دیگر که همان عرب ستیزی است، رفته و آن را تعریف و موشکافی کنیم؛ چون تأثیر بسزائی بر این تصور سازی داشت. عرب ستیزی پدیده ای است که درابتدای فتح اسلامی و سلطه عربهای مسلمان بر ایران پدید آمد که به نوعی عکس العمل ایرانیان در مقابل ورود اسلام و مسلمانان بود. خمیره مایه اصلی آن شعوبیه بوده که در طی آن گروهی بصورت علنی و مکشوف به عربها هجومی همه جانبه انجام دادند. این موضوع بعدها سبب شد تا نخبگان رضاخانی آن را سرلوحه ی کار خود قرار دهند و از نفرت از عربها یک ایدولوژی تمام عیار بسازند و تمامی انحطاط و عقب ماندگی موجود در ایران را تماما و یکسره به فتح اسلامی منسوب کنند؛ مقالاتی که توسط محمد قزوینی، محمد علی جمال زاده، حسین کاظم زاده ایرانشهر و.. در مجلات ایرانشهر و کاوه و غیره منتشر گردید نمایانگر این موضوع است. یروآند ابراهامیان مؤرخ و نویسنده کتاب “ایران بین دو انقلاب” معتقد است که مضمون همیشگی مجله ی ایرانشهر( که عده ای از روشنفکران آن دوره در آن قلم فرسائی می کردند) این نظریه بود که عقب ماندگی فعلی ایران ناشی از حمله ی عربها در فتح اسلامی می باشد و دیگر اینکه عربها قابلیت های آریائیان ذکاوتمند را راکد نمودند.
در واقع عرب ستیزی را می توان مقوله ای جدا اما مرتبط با ساخت و پردازش تصور ذهنی از ملت عرب اهواز پنداشت اما تأثیراتی که بر آن داشت باعث شد تفکیک بین دو مقوله کمی دشوار شود. شاید هم بدین علت باشد که مردم عرب اهواز از همان ابتدای روزهای اول ورود قوای رضاخان به عربستان مورد ظلم و ستم مضاعف قرار گرفته و همانند باقی ملیت ها غیر فارس تحت ستم، مورد هجمه و تاخت و تاز دستگاه نظامی و سیاسی و تبلیغاتی دولت مرکزی قرار گرفتند.
از سوی دیگر روشنفکران، هنرمندان و ادیبان ایرانی، هنگامی که با موضوع ملت عرب اهواز روبرو می شوند، تلاش میکنند تا هویت قومی آنها را به زیر سؤال برده و از اصطلاحات بی معنی همانند: قوم، قومیت، عشایر، مردم جنوب، خرده فرهنگ و غیره استفاده کنند که تمامی آنها به هیچ عنوان تعریف صحیح و کامل و شامل از ملت عرب اهواز تقدیم نمیکند. داریوش آشوری ملت را چنین تعریف می کند:
“ملت را ميتوان يك واحد بزرگ انساني تعريف نمود كه عامل پيوند آن يك
فرهنگ و آگاهي مشترك است. از اين پيوند است كه احساس تعلق به يكديگر و
احساس وحدت ميان افراد متعلق به آن واحد پديد مي آيد. از جمله ويژگيهاي هرملت اشغال يك قلمرو جغرافيايي مشترك است و احساس دلبستگي و وابستگي به سرزمين معين… پيوند مستقيم مفهوم ملت با دولت امر تازه اي است كه تاريخ آن از پيدايش ناسيوناليسم جديد فراتر نميرود و مربوط به تحولات فكري و سياسي اجتماعي اروپا در دو سده اخير است… به همين دليل واژه “ملت” نيز در گذشته معناي سياسي امروزين را نداشته چنانكه در زبان فارسي كمابيش برابر “امت” يا پيروان دين بوده است.”1
با در نظر گرفتن تعریف فوق و سایر تعاریف موجود در علوم انسانی و جغرافیائی سیاسی، مردم عرب اهواز یک ملت هستند که دارای هویت ملی بوده که بر مبنای تاریخ مشترک، سرزمین اجدادی مشترک، زبان و فرهنگ مشترک و آداب و رسوم و شیوه ی نگرش مشترک بوده و در طی قرون گذشته سلسله های مختلفی همانند ابن العم، آل مشعشع، آل کعب، آل کاسب و غیره بر آنان حکمرانی نمودند که با توجه به اوضاع و احوال موجود دوران مختلف تاریخی گاهی بصورت مستقل، خودمختار و یا شبه مستقل اداره می شد، گرچه در گذر از مرحله سنت به مدرنیته، به دلیل هجوم رضاخان، نتوانستند دولتی به مفهوم نوین خود را تشکیل دهند. و شایان ذکر است که به دلیل موقعیت جغرافیائی و نزدیکی به سرزمین ایران همیشه روابط دوستانه و یا خصمانه ای با دولت و یا دول موجود در ایران داشته اند. البته این موضوع بسی سر دراز دارد و بنا نداریم تا در این کوتاه سخن به آن بپردازیم و هدف فقط ارائه ی اشاره ای کوتاه در مورد حقیقت ملت عرب اهواز است تا بر طبق آن بتوان به ارزیابی و تفحص جنبه های مختلف تصور و تصویر ذهنی کلیشه ای کنیم که در مدت چندین دهه ی گذشته و بعد از تغییر نظام اداره ی ایران از نامتمرکز به متمرکز فارس محور، توسط دستگاه تبلیغاتی دولت مرکزی ساخته و پرداخته شد و در این بین روشنفکران و ادیبان و هنرمندان ایرانی، به انحای مختلف بصورت مغرضانه و یا سهواً آن را به عنوان تصور ذهنی مردم اهواز تکرار و ارائه کردند.
فیلم “دختر لر” ، اولین فیلم سینمائی ایرانی ناطق، ساخته 1312به کارگردانی اردشیر ایرانی، نخستین اثرسینمایی است که به ملت عرب اهواز اشاره میکند. این فیلم با مقدمه و سکانسی در قهوه خانه ای در عربستان آغاز می شود، که در آن جمعی از مردم اهواز را با لباس عربی چفیه و عقال نشان میدهد، موسیقی عربی و رقص دختری که فرزند تاجری عجم و ثروتمند مکمل صحنه است. طبق روایت فیلم این دختر جوان توسط عرب های راهزن ربوده شده و وادار شده تا در قهوه خانه برای مجموعه ای از مردان عرب برقصد، در صحنه ی آغازین فیلم؛ آنها با نگاههای شهوانی او را دنبال می کنند، در ادامه فیلم آن دختر با تلاش یک مامور حکومتی رها میگردد. فیلم به شیوه ای مغرضانه خواسته به مخاطب القاء کند که مردمانی در جنوب و جنوب غرب ایران هستند که بدین شکل زندگی میکنند، مردمی بی رحم، راهزن و شهوتران! و دیگر اینکه فیلم تلاش میکند تا به نوعی فیما بین دختر موجود در فیلم و دختر یزدگرد که گفته می شود توسط عربهای مسلمان به اسارت گرفته شد یک تشابه و تقارب ذهنی ایجاد کند؛ و براندازی حکومت خودمختار شیخ خزعل از سوی رضاخان را نیز توجیه کند وبین اقدامات رضاخان و آنچه به فتح اسلامی مبنی بر ویرانی ایران نسبت داده میشود، ارتباط برقرار کند.
در آثار صادق چوبک، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث و نادر پور نادر عرب ستیزی به وضوح مشاهده می شود اما در این آثار اشاره ای به ملت عرب اهواز نشده است و فقط بر روی مقوله ی عرب ستیزی به صورتی کار شده که بر وضعیت و تبعیض روا شده بر مردم عرب اهواز، بی تأثیر نبوده است.
در دوران محمد رضا پهلوی سینما اهتمام ویژه ای به جنوب و مناطق تحت سکونت ملت اهواز از خود نشان داد و در تمامی این آثار یک تصویر کلیشه ای مسخ شده و غیر واقعی از مردمان اهواز ارائه گردیده است. فیلم های موسرخه، ناخدا باخدا، کوسه ی جنوب و غیره در دهه های 40 و 50 شمسی ساخته شد که تقریبا در تمامی آنها یک تصویر ارائه میشود و آن اینکه در جنوب غرب کشور مردمانی وجود دارند هویت و فرهنگ و زبان مشخصی ندارند، زبان آنها فارسی با لهجه متفاوت و شاید بندری است، عمدتاً خلاف کار و قاچاقچی هستند، ونخل و شط و بلم و چفیه هم بعنوان چاشنی اضافه می شود تا تصویر ذهنی کامل گردد.
در آثار به اصطلاح هنری این دوره، صاحبان گفتمان دولت ایران پیوسته تلاش کرده اند تا ملت اهواز را به نوعی تابعی از فارس ها تلقی کرده از الفاظی همچون جنوبیها، عرب زبان، خرده فرهنگ و غیره برای محو و تحت الشعاع قرار دادن هویت اصیل این ملت استفاده کنند و هرگز آنها و یا هیچکدام از ملیت ها تحت سلطه ی ترک، کرد، بلوچ، ترکمن را به عنوان ملیت های که دارای هویت مستقل و قائم بذات هستند، بشمار نیاورده و به شیوه های گوناگونی حقوق اولیه و انسانی آنان را پایمال نموده اند. و البته از فرهیختگان ایرانی انتظار می رفت که با بصیرت و وجدان و عقلانیت به این امر نگریسته و نسبت به چنین سیاست ظالمانه ای اعتراض کنند و در راستای مطالبه حقوق ملیت ها تحت سلطه با این ملیت ها هم صدا شوند اما متأسفانه چنین نشد.
ادبیات آن دوران نیز بشدت از این تصویر ارائه شده از سوی سینما تأثیر پذیرفته و حتی ادیبانی که خود در اهواز اقامت داشته اند، نتوانستند فهم و تصور مستقلی از مشاهدات و برخورد مستقیم خود با مردمان این دیار، ارائه کنند و آثار احمد محمود و غیره گواه این ادعاست.
در آثار احمد محمود، به صورت حاشیه ای به مردم اهواز اشاره شده و حتی در معدودی جاهای که حضور برجسته ای از برخی شخصیت ها را مشاهده میکنیم، آنها را مردمانی بی هویت، سرگردان و نامتجانس با متن جامعه معرفی میکند. نویسنده مذکور به رغم یدک کشیدن عنوان نویسنده ی جنوب، از تفسیر و تبیین ریشه ای هویت، فرهنگ، زبان و علل فقر و بدبختی مردمان عرب که در داستان های خود به آنها اشاره میکند، عاجز مانده یا طفره رفته و گویا تنها برای فضا سازی و جذابیت بخشیدن، به داستان های خود از آنها استفاده ی ابزاری کرده است. با نگاهی اجمالی به داستان های همچون “زائری زیر باران”، رمان “همسایه ها” و غیره میتوان دریافت که درک و فهم این نویسنده از فرهنگ و هویت مردم اهواز تا چه اندازه سطحی و حاشیه ای است.
نویسنده رمان همسایه ها موضوعاتی همچون فقر، ظلم، جهل و خرافات موجود در جامعه، ملی کردن صنعت نفت و غیره را به خوبی توصیف میکند اما به ظلم و تبعیض روا شده نسبت به عربها، پایمال نمودن حقوق انسانی و اولیه آنها همچون آموزش به زبان مادری، غارت ثروت ها ومصادره ی زمینها و مقاومتی که این مردمان برای حفاظت از فرهنگ و هویت و زبان خود انجام می دهند، هیچگونه اشاره ای نمیکند.
در دوران بعد از انقلاب هیچگونه تغییری در رویه و سیاست گذشته حاصل نشد و فقط سطوری بی معنا تحت مسمی ماده 15 به قانون اساسی افزوده گردید که آن هم تاکنون تفعیل و تنفیذ نشده است. در این دوره حوادث جنگ که اقلیم اهواز جولانگاه اصلی آن بود، بر تمامی آنچه می باید در خصوص هویت و تاریخ و فرهنگ ملت عرب اهواز ذکر شود، طغیان نمود. در ادبیات جنگ ملت عرب اهواز یا مزدور صدام تلقی شده و یا اینکه تحت اصطلاح عشایر غیور از ذکر ملت بودن این مردمان اجتناب و یا اینکه مردمانی تلقی شده که هویت وجودی خود را از حوادث جنگ و دولت مرکزی اخذ نموده اند و خود جزئی از آن چند قلمی همانند: چفیه، بلم، نخل و فارسی با لهجه ی عربی(که بیشتر مایه تمسخر است) هستند که از سوی پدیدآورندگان کار هنری به آنها اعطاء شده است و از خود هیچ ماهیت و هویت فرهنگی و اجتماعی ندارند.
فیلم سینمائی “آتش در خرمن” به کارگردانی سعید حاجی میری، که در روستای عربی “مالکیه” از توابع شهر خفاجیه تصویربرداری شده، ملت عرب اهواز را به دو دسته خوب و بد تقسیم بندی میکند؛ که هر کدام ماهیت وجودی خود را از طرفین درگیر جنگ کسب میکنند و خود هویت، ماهیت وجودی و اهدافی برای تحقق خواسته ها و مطالبات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به عنوان یک ملت ندارند. کارگردان و نویسنده فیلم به هویت، خصوصیات فرهنگی و زبانی و گذشته تاریخی و همچنین ظلم و ستم روا شده به این مردمان کوچک ترین اشاره ای نمیکنند. و فقط سخن از مردمانی به میان می آورد که لباس عربی می پوشند که مطیع و فرمان بردار بی چون و چرای دولت مرکزی هستند چون خود هویتی از خود ندارند و یا اینکه مزدور صدام هستند.
کتابهای درسی که خمیره مایه فهم و درک اولیه تمامی افراد در جامعه است، در ایران هیچگونه اشاره ای به فرهنگ و هویت و تاریخ ملیت های غیر فارس و من جمله ملت عرب اهواز ننموده و تنها در مواردی اندک و به صورت گذرا در کتاب فارسی دوره ی ابتدائی اشاره ای کوتاه و خیلی مختصر به ملیت های غیر فارس میکند که در آنجا نیز ذکری از عربها به میان نیامده است. این موضوع باعث شده تا خلائی در ذهن ساکنین بقیه ی مناطق ایران و حتی خود مردم اهواز ایجاد گردد. می توان گفت یک نوع بحران هویت بر مردم عرب اهواز تحمیل شده که همه آن با ابزار و اموال دولتی اجرا شده و می شود و مانع شکوفائی هویت آنها می گردد. چون فرهنگ، زبان و هویت فرد که در خانواده و فامیل و قبیله و ملت شکل می گیرد، در مدرسه و محل کار و بخش های رسمی کل جامعه امتداد پیدا نمیکند و بعضاً به شکلی خشن تحقیر و سرکوب می شود، و این باعث می شود تا فرد دچار از هم گسیختگی هویتی شده، در جستجوی ذاتیو ماهوی خود هر تفسیر و تعبیری را تقبل نماید و همانطور که قبلا اشاره گردید این ممکن است حتی فرد را به شخصی که حامل ضد هویت خود است، مبدل سازد.
البته باید به یاد داشت که دولت مرکزی ایران با تکیه بر قدرت و نفوذ و امکانات مادی تلاش نمود تا انتقال جامعه ایران از سنت به مدرنیته را تحت انحصار خود قرار دهد و از یک سو آن را به ابزاری برای تحقیر و خوار نمودن ملیت ها غیر فارس تبدیل کند، و به شیوه های مختلف به افراد و جامعه القاء کند که تنها راه گذر از سنت به مدرنیته، کنار گذاشتن هویت و فرهنگ خود و گرویدن به هویت فارسی گفتمان دولت است. و از سوی دیگر دولت مرکزی تلاش میکند تا با استفاده از امکانات و دست آورده های مدرنیته، هویت مورد نظر خود را توسعه و مطابق روز کند تا اثر بخشی آن بر نسل های جوان بیشتر گردد.
البته غرض از نگارش این نوشتار، برانگیختن کینه ها و پاشیدن بذر دشمنی نبوده و هدف از آن تبیان حقیقت ملتی است که سالها در رنج، محنت، مشقت و تحقیر بسر برده و حق آن است که تمامی روشنفکران و پژوهشگران به این امر ملتفت شده نسبت به بیان آن لب به سخن بگشایند تا در آینده نسل های دیگر با درک و تصوری صحیح از مردمان همجوار خود تعامل نموده و برای تفاهم و همزیستی مسالمت آمیز و البته منصفانه اقدام نماید.
کوتاه سخن اینکه مشکل ملیت های تحت سلطه ایران، داستان پر اندوه و غم انگیز دهه ها ظلم و ستم بوده که در طی سالیان دراز به زخمی چرکین بدل شده است که نیاز به درمان اساسی دارد. چرا که سعی در تجاهل و به فراموشی سپردن این مشکل نه عادلانه است و نه امکان پذیر، بخصوص اینکه در عصر انفورماتیک حاضر که اینترنت و کامپیوتر و موبایل به هر خانه در هر قصبه و روستائی رسیده است و با خود دنیایی از اطلاعات و آگاهی ها را به ارمغان آورده، و باعث گردیده تا توده های مردم تحت ستم گرایش ویژه ای به سوی هویت و فرهنگ خود پیدا نمایند، دیگر حصارکشی فرهنگی و زبانی و هویتی دور یک ملت غیر ممکن شده است. اگر پایمال نمودن و نابودی فرهنگ و هویت ملیت ها تحت سلطه ی ایران در گذشته برای تنگ نظران و تمامیت خواهان هدفی شاید سهل الوصول می نمود، بدون شک اکنون باید با چشم بصیرت و عقلانیت به این امر نگریست و نسبت به سیاست های گذشته تجدید نظر نمود تا بلکه آینده ی درخشان توأم با احترام و عدالت و فهم صحیح و متقابل بین همه ملیت های موجود در ایران محقق گردد.
-داریوش آشوری، دانشنامه ی سیاسی ص306-307
– یروآند ابراهامیان-ایران بین دو انقلاب