میراث شوم «توسعه»: وعده های بهشتی که جهنم آفریدند!
عقیل دغاقله
«ظهر به دشت های وسیع و هموار، ولی بایر خوزستان رسیدیم. آب فراوان و هرز آن، مایه حسرت شد.»
این جمله ای از هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۶۰ است که برای مدیریت جنگ به استان سفر کرده بود. آنچه چشمان هاشمی رفسنجانی را گرفته بود «آب فراوان» بود که به تصور او «هرز» می رود و سرزمینی که او آن را «بایر» می بیند. او از «منطقه ای کویری» آمده بود و خود و مردمانش را مستحق تر به این به آب می دید.
این رویکرد البته نا آشنا نیست، همان عقلانیتی است که بنیان استعمار ماندگار settler colonialism را شکل می دهد و نمودهای مختلف آن را در سراسر جهان دیده ایم. گفتمانی که همیشه با خلق تصویری خالی از سکنه terra nullius از سرزمینی شروع می شود و به نابودی یک سرزمین و مردمانش منتهی می شود.
رویکرد «توسعه محور» هاشمی رفسنجانی و کارگزارانی که تا اکنون بر مقدرات کشور حاکم هستند از دل همین نگاه استعماری در می آید. نگاهی که سرزمین هایی که دور از مرکز هستند را بایر می بیند، و ساکنان آن را بومی های کم ارزش تصور می کند که بر آنچه دارند مستحق نیستند. در قیاس با متخصصان وکارشناسان توسعه، مردم بومی نه دانش استفاده از آب و زمین را دارند و نه اهلش هستند و نه مستحق آن. به قول اکبر ترکان در مورد مردم عرب، آنها برای بهبودی زندگی شان، زمین هایشان را به سرمایه دارانی از مرکز بسپارند و خود «باغداری و کارگری سرمایه دارها را بکنند.»
این نگاه استعماری در صحبت های هاشمی با شیوخ عرب در سال ۱۳۸۴ نیز نمایان است:
«چون من اهل رفسنجان هستم، نمیتوانم {از انتقال آب و پروژه های سد سازی} دفاع کنم. اگر آب را برای جای دیگری میبردند، محکم دفاع میکردم. … الان عدهای مسأله آب را در خوزستان بهانه قرار دادند. لذا نگذارید چنین چیز غلطی مطرح شود. دیگر خشکسالی و سیل مخرب برای شما معنا ندارد. شما مطمئن باشید من خیر اعراب خوزستان را میخواهم، آنها را مردم خوبی میدانم و به آنها علاقه دارم. هر کمکی که درباره احقاق حق آنها و کمک ارتقاء سطح زندگی آنها از من ساخته باشد، مطمئن باشید انجام خواهم داد. شما واسطههای خوبی برای ما هستید.»
هاشمی در این گفتگو خود نیز می داند که از پیش محکوم است. او آب را از طبیعتش و از این مردم به جای دیگری منتقل می کند. به جایی که او از آنجا آمده است. و به همین خاطر هم «نمی تواند محکم دفاع کند.» تمام کلام او در این دیدار این است که شما، ای «شیوخ» به عنوان «واسطه خوب» بروید و مردم عرب را قانع کنید که بردن این آب به خیر و صلاح خود آنها است. اما اگر شیوخ واسطه او با مردم بودند، او با طبیعت واسطه ای نداشت. طبیعت قوانین خودش را دارد و انتقام سختش را دیر یا زود می گرفت.
ظلم هاشمی البته فقط به مردم عرب نبود. مسحور با میزان آبی که از طبیعت سرقت می کند، رفسنجانی و تیم همراه او تصور می کردند که چه گنجی را به چنگ آورده اند. هاشمی می گوید که از سال ۶۰ (که وفور آب را دیده است) بیش از ۱۵۰ سد کوچک و بزرگ را احداث کرده است. با تصور خام «وفور آب»، او و تکنوکرات های همراهش تصور می کند تنها در چند سال می تواند نه تنها خود را از آن آب سیراب کند که به کشورهای دیگر نیز بفروشد:
«ما اگر آب اضافی داشته باشیم، از آنجا میتوانیم به جنوب خلیج و کشورهای دیگر صادر بکنیم که الان ما یک تفاهم نامهای را باقطریها در دست تهیه داریم. سر انجام جنوب خليج چارهای ندارند جز اینکه از ایران آب بخرند.»
و همین نگاه باعث شد، تا صنایع آب خوری چون فولاد و کشاورزی های نابخردانه ای در همان کویری که رفسنجانی از آن نام می برد برپا شوند. تا امروز طبیعتی نابود شده برای ما به یادگار بگذارد.
جالب تر آنکه همان کسانی که این جهنم را برای ما آفریده اند، امروز باز نسخه می پیچند و توجه نمی کنند که درک این میراث شوم، با تئوری های توسعه که شب و روز در حلقوم ما می کنند ممکن نیست. درک این میراث شوم تنها با توجه به مطالعاتی ممکن می شود که به خوبی نشان داده اند چگونه توسعه بدون وجود یک جامعه قوی که بتواند «نه» بگوید ( ونه جامعه ای مهار و خوار شده شده توسط شیوخ و زور سرنیزه ) به موتوری ویرانگر بدل می شود. موتوری که از دل وعده های بهشتی آنها جز جهنمی ترسناک در نمی آید. درک این میراث شوم از دل مطالعاتی ممکن می شود که انسان را، آب را، زمین را، درخت را و طبیعت را مقدم بر هر عدد و رقمی بدانند.