به قلم: عمار تاسائی
این نوشته قصد دارد تا به بررسی و تحلیل جوانب مختلف پدیده ای که بعدها به نام های مختلفی همچون لجنه وفاق، حزب وفاق مشهور شد بپردازد. اما چون وفاق نه لجنه بود و ساختار دورنی و شیوه ی عملکرد آن نیز با حزب متفاوت بود؛ ترجیح داده شد که از آن با نام جریان وفاق یاد شود؛ زیرا وفاق پدیده ای بود که از یک سو ریشه در جنبه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی دوره های مختلف تاریخ مردم عرب اهواز دارد و سوی دیگر از حوادث و تحولات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دوره های مختلف جامعه ایران تأثیر پذیرفته است.
در راستای تحقق این مهم نگارنده این سطور، که خود شانس حضور در برخی فعالیت های این جریان را داشته، تجربیات شخصی و برخی منابع شفاهی و مکتوب مربوط به این جریان و مخالفان آن را، به عنوان مرجع تحقیق قرار داده و تلاش دارد تا با دیدی بی طرفانه و منصفانه و به دور از تعصب و تنگ نظری این پدیده ی مهم جامعه ی اهوازی و ایران را تحلیل و تفسیر بنماید، تا شاید این سطور مقدمه ای ناچیز برای گفتگو و درک متقابل طرف های مختلف و متفاوت از لحاظ تاریخی و قومی، جهت بنای جامعه ای متکثر، پلورال و دمکراتیک باشد که در آن تفاهم و احترام به هویت های قومی و فرهنگی و اعتماد متقابل میان ملتها و توزیع منصفانه ی ثروتها و فرصت ها و تقسیم عادلانه و متساوی قدرت سیاسی از اصول مورد تاکید باشد تا همه مردمان این مرز و بوم از هر ملت و نژاد بتوانند با کرامت، احترام، صلح و صفا زندگی کنند. کما اینکه به هیچ وجه من الوجه ادعا نمی شود که این نوشتار خالی از اشتباه و اشکال است، و صد البته بدون قصد و غرض و نیت سوء بوده و امید می رود که در آینده دوستان ما را در بهبود آن یاری رسانند.
پیش زمینه:
در سال 1925 رضاشاه در راس قوای دولتی به عربستان(خوزستان) لشکرکشی نمود و با شکست دادن قوای شیخ خزعل، حکومت خودمختار محلی این خطه را، که از زمان روی کار آمدن آل مشعشع با یک سری شباهت ها و تفاوت ها در آنجا حکومت می کرد، سرنگون نمود. شیخ خزعل تلاش مینمود تا در برابر دیکتاتوری و زیاده خواهی رضاخان مقاومت؛ و احمد شاه قاجار را یاری رساند تا به تاج و تخت بازگردد. اما جانبداری انگلیس از رضاخان و شانه خالی کردن آنها از تعهدات خود در قبال شیخ، باعث گردید تا در نهایت اقلیم اهواز از سوی رضاخان تصرف گردد. تا قبل از این تاریخ، این منطقه به صورت خود مختار با محوریت خاندان آلبوکاسب کعبی اداره می شد که مبنای قانونی آن با فرمان ناصرالدین شاه به شیخ جابر بن مرادو رسمیت یافته بود. اما رضاشاه( با ملغی نمودن این معاهده) و بعد از آن محمد رضا پهلوی؛ سیاستی را در پیش گرفتند که هدف آن نابودی فرهنگ، زبان، هویت، مصادره ی حقوق سیاسی و اجتماعی مردم این سرزمین بود.
اعزام مسئولانی همچون استاندار، فرماندار و حتی بخشدار از مرکز، سلب هرگونه صلاحیت تصمیم گیری در مورد امورات داخلی از نخبگان محلی، تغییر نام های شهرها، روستاها و حتی خیابانها از نام اصلی عربی به نام های خودساخته فارسی، کوچاندن برخی قبائل عرب به مناطق شمالی ایران، محروم نمودن مردم از تحصیل به زبان مادری، تلاش برای تغییر بافت جمعیتی، انحراف جریان آب رودخانه ها و عدم توسعه شهرها و روستاها تنها نمونه ای از این سیاستها است.
در مقابل این ستم، مردمان عرب نیز از خود واکنش نشان داده و هر از چندگاه در مکانی از این خطه علیه دولت مرکزی قیام نمودند. اولین این قیام ها شورش “غلمان” که همان نزدیکان وطرفداران شیخ خزعل بودند که چندی بعد از ربوده شدن وی توسط عوامل رضا خان، علیه قوای دولتی قیام نموده و شهر محمره را تصرف کردند؛ اما قوای دولتی تازه نفس وارد عمل شده و آنان را سرکوب کردند.
جنگ جهانی دوم و اشغال ایران فرصت دیگری بود که “شیخ عبدالله فرزند خزعل” از آن بهره جست تا حکومت و امتیازات سیاسی خاندان خود را مطالبه کند. وی با مشورت با سران و شیوخ قبائل قیامی را آغاز نمود که گفته می شود کارشکنی دولت وقت عراق و عدم موافقت بریتانیا سبب شکست آن شد. با ظهور افکار ناسیونالیستی در جهان عرب و ظهور جمال عبدالناصر به عنوان رهبر این جریان، جوانان عرب که در سایه حکومت پهلوی حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی خود را پایمال شده می دیدند وتحت ستم مضاعف بودند، شیفته این افکار شده وبا برقراری تماس های با برخی کشورهای عربی سعی کردند تا از این طریق فریاد مطالبات خود را به گوش جهانیان برسانند و با تشکیل یک سازمان سیاسی تلاش نمودند فعالیت های خود را سامان دهند. رهبری این تشکیلات بر عهده محی الدین آل ناصر بود که خود گویا از سران یکی از قبائل کعب بود. ولی طولی نمی کشد که ساواک به فعالیت های این سازمان پی می برد و رهبران آن را دستگیر می کند و در دهه ی 50 میلادی سه تن از آنها را در زندان اهواز تیرباران می کند.
با روی کار آمدن بعثی ها، عراق به پایگاه جدیدی برای فعالیت جوانان عرب اهوازی تبدیل شد و جبهه تحریر عربستان با کمک اداره مخابرات عراق شکل گرفت. دولت وقت عراق تلاش می کرد تا با استفاده از اهرم مشکل عرب های اهواز با دولت مرکزی، برای تسویه حساب های اختلافات مرزی دیرینه ی خود؛ به دولت ایران فشار بیاورد؛ که البته با امضای معاهده سال 1975 الجزایر همه چیز خاتمه یافته تلقی شد؛ و عراق فعالیت سیاسی جوانان اهوازی را در خاک خود ممنوع کرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی 1357 امید تازه ای در دل توده های مردم عرب ایجاد شد، هیئت 30 نفره یا “الوفد الثلاثینی” برای مذاکره با رهبران انقلاب به مرکز اعزام شد که راه به جائی نبرد. سپس طولی نکشید که کماندوهای نیروی دریائی و سپاه پاسداران به مطالبات فرهنگی و سیاسی مردم عرب که در قالب سازمان سیاسی خلق عرب به رهبری شیخ شبیر خاقانی اداره می گردید، با گلوله و خشونت مفرط پاسخ دادند، دهها نفر کشته و بیش از صدها نفر دیگر زخمی و یا زندانی شدند و عده ای هم ترجیح دادند به عراق بگریزند و یا در خانه های خود سکوت اختیار کنند.
جنگ ایران و عراق تمامی روزنه های امید مردم عرب اهواز برای دستیابی به حداقل حقوق انسانی خود را از بین برد و با شروع جنگ جوی از سکوت و خفقان بر شهرها و روستاهای عرب نشین حکمفرما شد. در چنین شرایطی عده ای از فعالان سیاسی الجبهه العربیه لتحریر الاحواز را با همکاری دولت عراق در آن کشور تأسیس کردند اما این سازمان بیش از آنکه پیگیر خواستها و مطالبات مردم عرب اهواز باشد، از استراتژی و سیاست های دولت عراق پیروی می کرد.
بالاخره 8 سال جنگ در سال 1367 به پایان رسید و جمهوری اسلامی دوران به اصطلاح سازندگی را آغاز نمود. دهه 70 شمسی در حالی شروع شد؛ که هنوز خفقان دهه 60 بر شهرهای و روستاهای اهواز حاکم بوده؛ و وضعیت این مناطق به نقطه انفجار رسیده بود. در اطراف شهر اهواز کمربندی عظیمی از حاشیه نشینی تشکیل شده بود که ساکنان آن اغلب از مناطق جنگ زده مرزی و شهرها و روستاهای غرب کارون بودند.
البته حاشیه نشینی در شهر اهواز از میانه دهه ی 40 شمسی آغاز شده بود. بعد از انقلاب سفید شاه، سیاست های اتخاذ شده دولت سبب شد تا سیستم سنتی کشاورزی و دامپروری در روستاهای اطراف شهر اهواز وباقی شهرها از بین برود؛ سیاست های دولت در خودداری از توسعه مناطق روستائی و توزیع متساوی امکانات میان شهر و روستا و محروم نمودن، گویا عمدی، روستاهای عرب نشین از ابتدائی ترین امکانات نظیر آب آشامیدنی، برق و کلاس درس؛ باعث گردید تا روستائیان اهوازی چاره ای جز مهاجرت به شهر اهواز وسایر شهرهای بزرگ نداشته باشند.
از یک طرف فقر و بیکاری و شکاف عمیق طبقاتی موجود فیما بین مناطق مرفه که اغلب عجم نشین و مهاجر هستند و مناطق عربی شهر اهواز و باقی شهرها و از طرف دیگر وجود هزاران تحصیل کرده که توانسته بودند با تحصیل در مدارس و دانشگاههای جمهوری اسلامی از اوضاع سیاسی کشور و منطقه مطلع شوند، باعث شد تا این مناطق به خصوص کوت عبدالله، الدایره(شلنگ آباد)؛ با جمعیتی نزدیک به نیم میلیون و امکانات ناچیز؛ به کانون مناسبی برای نارضایتی و طبعا فعالیت سیاسی تبدیل شود.
پیدایش جریان وفاق و آغاز کار:
در بحبوحه ی انتخابات ریاست جمهوری سال 1376 ، جسته و گریخته زمزمه ها و شایعاتی در مورد برگزاری مراسمی فرهنگی-سیاسی به زبان عربی توسط مجموعه ای از عربهای اهواز که خود را لجنه وفاق می نامیدند؛ در میان قشر دانشجویان و دانش آموزان مطرح شد، این گفته ها به سبب جو امنیتی آن زمان اهمیت خاصی داشته و به صورت رازگونه و اسرارآمیز تنها در میان اشخاص مورد اعتماد رد و بدل می شد. در حقیقت منظور از آن؛ پدیده ای بود فرهنگی-سیاسی که عمدتا در تالار(تالار معلم و یا شهر) و یا مساجد و حسینیه ها برگزار میشد و بعدها به “احتفال” مشهور گردید؛ پدیده ای که به بزرگترین ابزار تبلیغاتی جریان وفاق تبدیل شد و نقش عمده ای در پیروزی های انتخاباتی آن ایفا نمود.
هفته نامه ی عصر کارون، از نشریات هوادار و نزدیک به جریان وفاق در مورد پیدایش این جریان چنین نقل میکند:
“جلسات حزب وفاق تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال 1376؛ در فضای آن دوره، تنها به شکل خانگی برگزار می شد. پایه گذاری وفاق توسط افرادی همانند کاظم مجدم، فاضل عبیات، عبدالکریم اهوازی، ثامر کروشات و ابراهیم عامری صورت گرفت، و فعالیت های آن بیشتر حول محور مسائل فرهنگی بود اما طولی نکشید که فعالیت های نه چندان تشکیلاتی این جریان، وارد فاز سیاسی شد.”
با پیروزی خاتمی در انتخابات سال 76 و کلید خوردن پروژه ی اصلاحات، و باز شدن نسبی فضای اجتماعی و سیاسی ایران، این زمزمه ها و شایعات، علی رغم شکوک و شبهات وارده به دایرکنندگان آن، کم کم به واقعیتی روزمره تبدیل شد، و تجمعات و گردهمائی این جریان بیشتر و بیشتر شد، در این هنگام بود که اسم “لجنة وفاق” برای نخستین بار در شهر اهواز برسر زبانها افتاد، و منظور از آن تجمعاتی بود که عمدتا در نزدیکی موعد انتخابات مجلس شورای اسلامی و یا شورای شهرداری برگزار می شد. عمدتا گردانندگان اصلی اینگونه تجمّعات در سایه قرار می گرفتند و معلوم نبود چه گروهی و یا چه کسی مسئول اصلی آن است. برنامه های ارائه شده در آنها عمدتا حول و حوش نکات اصلی گفتمان اصلاح طلبان بوده که به زبان عربی بیان می شد و البته با چاشنی اشعار حماسی عربی آمیخته بود، و از شعارهای در مورد مطالبات قومی مردم عرب اهواز نیز بی بهره نبود. گاه هم مقالاتی تحت عنوان “کلمه الاحتفال” به زبان عربی خوانده می شد تا بدین صورت مردمی را خشنود و به آینده و امیدوار کند که دهه های طولانی خفقان دولت مرکزی آنها را به ستوه آورده بود، گرچه محتوا و اصطلاحات آکادمیک اینگونه مقالات غالبا تنها برای نخبگان قابل فهم بود.
گویا جریان وفاق با ظهور علنی و ناگهانی تقریبا همه را به نوعی غافلگیر کرده بود، زیرا قبلا کسی از برنامه ریزی و تئوری سازی پنهانی جریان که مدتها قبل آغاز شده بود، اطلاع نداشت.
همچنانکه شواهد موجود براین حقیقت دلالت می کند که جریان وفاق در واقع فعالیت سیاسی-فرهنگی خود را قبل از ظهور علنی خود در چارچوب اصلاحات شروع کرده است، یعنی زمانی که در آغاز دهه ی 70 شمسی گروهی از دانشجویان و فعالان عرب اهواز تصمیم میگیرند که جریانی را جهت مطالبه ی حقوق عربهای اهواز تشکیل دهند، اما این فعالیتها به دلیل حکمفرما بودن خفقان و سیطره ی جو امنیتی تنها به صورت محرمانه و توسط معدودی از اشخاص انجام می شد.
جاسم شدیدزاده تمیمی از کادر رهبری جریان وفاق و نماینده دوره ششم مجلس شورای اسلامی در مصاحبه ای با خبرگزاری ایسنا در این خصوص اظهار داشت:
حزب وفاق اسلامي، تولد جديدي در فعاليتهاي سياسي سطح كشور، با گفتمان جديدي است كه در سطح جامعه و خصوصا استان خوزستان مطرح شده است.این گفتمان جديد و ريشهي آن، مبتني بر جريان اصلاح طلبي است، و ريشههاي اين حزب به طور غيررسمي قبل از جريان دوم خرداد بوده است؛ ولي به واسطهي جو حاكم بر فضاي سياسي آن زمان، شرايط بروز را نداشت. بعد از خرداد 76، به طور آشكارا وارد مبارزات سياسي شد، و اولين عملكرد آن حزب، با حضور در اولين دورهي انتخابات رياست جمهوري آقاي خاتمي ظهور و بروز كرد، كه با فعاليت اين حزب و اعضاي آن در سطح استان خوزستان، خاتمي، بالاترين راي را در سطح استان خوزستان به دست آورد و اين استان در سطح كشور نيز رتبه دوم را احراز كرد. (خبرگزاری ایسنا 13 بهمن 1381)
برخی منابع مطلع عقیده دارند این عده که بعدها برخی آز آنان، بخشی از اعضای جریان وفاق را تشکیل دادند از لحاظ فکری، خط مشی گرویدن به مذهب سنی را اتخاذ نموده و تبلیغ برای تسنن را آغاز می کنند. گرایش به تسنن تغییر مذهب از شیعه به سنی؛ واکنشی از سوی فعالان اهوازی به ضربه و شوکی بود که جریان قوم گرای سکولار عربی بعد از شکست عراق در نبرد طوفان صحرا به رهبری آمریکا متحمل شد، به شمار می آید. و باعث گردید تا تمایل به اصول گرائی سنی به عنوان راه حلی مناسب در میان جوانان اهوازی ناراضی مطرح شود. اما بعد از اندک مدتی، چند تن از آنان، با آشنائی با مبادی مذهب سنی و درک نمودن غیر قابل استفاده بودن آن برای دفاع از هویت و حقوق قومی عربهای اهواز، افکاری را که در جمهوری اسلامی نوعا لیبرالی تلقی می شد را برگزیدند. این عده افکار دکتر عبدالکریم سروش و به ویژه ایده های که وی در کتاب قبض و بسط شریعت مطرح کرده، را ترجیح داده و از جریان سنی گری برای همیشه کنار رفتند. جریان سنی گری نیز به فعالیت خود ادامه داد که بعدها تقریبا در تمامی مناطق اهواز گسترش پیدا نمود، البته طبق اظهارات برخی از فعالان این جریان؛ فعالیت آنها صرفاً به موضوعات دینی و مذهبی محدود بوده و آنها هرگز در حوزه سیاست وارد نشده اند.
در واقع، با شروع اصلاحات سر فصل جدیدی در اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه ایران آغاز می گردد؛ و روزنه ی رو به آزادی که اصلاحات در جو امنیتی و خفقان حاکم بر جامعه پرتکاپوی ایران پدید می آورد؛ هیجان و جنبش گسترده ای خلق میکند، و تغییرات عمده ای در شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایجاد می کند که طبعا جامعه ی اهوازی نیز از آن بی نصیب نبود.
طلیعه این تغییرات را می توان در فعالیت علنی جریان وفاق مشاهده نمود که با بهره گیری از برخی عناصر کارکشته سیاسی که از ته و توی سیاست های پشت پرده ی سران نظام جمهوری اسلامی مطلع بودند، توانست با تشخیص کاندیدای پیروز مرحله بعد که همانا آقای خاتمی بود و جانبداری از آن، جای پای مناسب در مرحله بعدی یعنی اصلاحات برای خود ایجاد کند. وگویا این محرم اسرار بودن، بعدها نیز از سوی سران سیاسی وفاق مورد استفاده قرار گرفت، که به نحوی دال بر دخالت نوعی اراده قبلی در اعطای پست ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی است، یکی از این موارد هنگام اشتغال راقم این سطور در هفته نامه ی “حدیث” اتفاق افتاد که شخصی از جریان وفاق با مراجعه به دفتر هفته نامه عکس و خلاصه ای از فعالیت محمود احمدی نژاد را تسلیم ما کرد تا آن را جایگزین علی شمخانی در صفحه تبلیغاتی شماره ی آینده بنمائیم و با اطمینان اعلام گفت که “این رئیس جمهور آینده است!” ، و البته با کمال تعجب بعدها نیز چنین شد.
فعالیت جریان وفاق:
جریان وفاق با شرکت در انتخابات شورای اسلامی شهر اهواز، برای اولین بار شانس خود برای مشارکت در صحنه سیاسی استان را امتحان نمود و توانست با بهره گیری از تجمعات معروف به “احتفال” عده ای از اعضای خود را در سال 1377 روانه ی شورای شهر بکند.البته قبل از آن هم در کمپین ریاست جمهوری در حمایت از محمد خاتمی وارد کارزار شده بود و با پیروزی او این جریان توانست جایگاهی در میان اصلاح طلبان ایجاد کند. ولی نکته مهمتر حضور اعضای جریان وفاق در مناطق عرب نشین و محروم اهواز است که با سخنرانی های پرشور عربی و وعده مطرح نمودن مطالبات مردمی، بود که باعث شد این جریان طرفداران زیادی را بخصوص در مناطق محروم حاشیه نشین کسب نماید، وعده ای از آنان نیز با بهره گیری از جریان وفاق توانستند بعدها موفقیت های عمده ای را در انتخابات کسب کنند. با پیروزی جاسم شدیدزاده در انتخابات دوره ی ششم مجلس شورای اسلامی و همچنین پیروزی قاطع وفاق در انتخابات شورای شهر اهواز سال 1381، این جریان توانست به عنوان رقیبی توانا خود را در میان جریان های سیاسی موجود در اهواز مطرح کند. در واقع می توان گفت که تا قبل از پیروزی جریان وفاق در انتخابات شورای شهر اهواز در سال 1381، رقیبان و حتی دستگاههای امنیتی، فعالیت های این جریان را جدی نگرفته بودند، و تنها از آن زمان بود که خطرساز بودن این جریان احساس گردید و کارشکنی علیه آن شروع شد که از آن جمله می توان به
بازداشت و زندانی نمودن برخی از اعضا، هجوم تبلیغاتی در قالب مقالات مطبوعاتی و متهم نمودن جریان به تجزیه طلبی و بعدها تشویق عده ای از اعضای وفاق به انشقاق و تشکیل جریان آفاق اشاره نمود که باعث تضعیف آن شد.
افشاء شدن نامه ابطحی مبنی بر درخواست دولت برای برهم زدن بافت جمعیتی استان به ضرر عربها موجی از ناامیدی در میان جریان وفاق، و خشم و عصبانیت مردم عرب اهواز را سبب شد و به تبع آن موجی از تظاهرات و ناآرامی ها تمامی شهرها و روستاهای اهواز را فرا گرفت که در نتیجه آن چندین تن کشته و زخمی شدند، این امر ضربه ای دیگری بود که بر پیکره ی زخم خورده این جریان وارد شد. تا اینکه در نهایت انفجارهای سال 1385 شمسی آخرین میخ را بر تابوت جریان وفاق کوبید و آن هنگامی بود که دادسرای عمومی و انقلاب اهواز طی اطلاعیه ای از جریان وفاق تحت عنوان “حزب” یاد کرده و رسما فعالیت آن را ممنوع و عضویت و یا هر گونه رابطه با آن را جرم تلقی نمود. در اطلاعیه مذکور چنین ذکر شده است:
“نظر به اینکه حزب “لجنه وفاق” فاقد مجوز و غیر قانونی بوده و فعالیت های این حزب در راستای مقابله با نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و ایجاد اغتشاش و تنش میان مردم بالاخص اقوام عرب و عجم است، لذا متذکر می گردد عضویت و هر گونه رابطه با حزب فوق جرم محسوب و در صورت مشاهده با این افراد شدیدا” برخورد قانونی به عمل خواهد آمد.”
(روزنامه رسالت شماره 6002 مورخه 14 آبان 1385)
ناگفته نماند که بررسی چگونگی ظهور جریان آفاق و ربط دادن جریان وفاق به ناآرامی ها و تظاهرات و همچنین انفجارهای سال 1385 از سوی مسئولین جمهوری اسلامی و دستگاههای امنیتی، خود جای بسی سخن و بررسی دارد که پرداختن به آن اکنون در توان این نوشتار نبوده و شاید در آینده بتوان در مقالاتی جداگانه به این موضوعات اهتمام ورزید.
اما ذکر این نکته ضرورت دارد که جریان وفاق به هیچ وجه به صورت رسمی و برنامه ریزی شده نه در تظاهرات ناشی از نامه ی ابطحی دخیل بود و نه در انفجارهای سال 1385؛ و ربط دادن آن به این دو مقوله تنها برای تیر خلاص زدن به جریانی است که در صورت موفقیت شاید می توانست مبنای مناسبی برای گفتگو و تفاهم میان مردم اهواز و مرکزنشینان باشد.
گفتمان و خط مشی سیاسی
جریان وفاق از همان ابتدای فعالیت علنی در سال 1376،سعی نمود قانون اساسی جمهوری اسلامی را مبنای فعالیت خود قرار داده و از مؤلفه های اصلی گفتمان اصلاح طلبی نیز بهر برد، و با تفسیر وتعبیر و ربط دادن آنها با حقوق و مطالبات بی پاسخ مردم عرب فضای مناسبی برای فعالیت سیاسی خود ایجاد نماید.
” از هنگام وقوع انقلاب اسلامی تاکنون، شرایط سیاسی و اجتماعی نسبت به آنچه حاکم بود، تغییر فراوانی نموده است…از مهمترین ویژگیهای انقلاب، تدوین قانون اساسی بود که بر حقوق شهروندان ایرانی بعنوان گامی بسوی ترقی و دمکراسی، تأکید می کند. در قانون اساسی بسیاری از آزادیها، بخصوص آنچه که مربوط به قومیتها میشود، در نظر گرفته شده است. برای مثال اصل 15 قانون اساسی، آزادی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه ها و تدریس آنها و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی را مقرر می دارد. اما علیرغم گذشت 20 سال از تدوین قانون اساسی و تصویب آن، این اصل هنوز اجرا نشده است!” (مانیفست لجنة وفاق)
آنچه وفاق در مانیفست خود به عنوان مبنا و زیرساخت فعالیت خود قرار داده، و از آن به عنوان آزادی های بسیار نام برده، در قانون اساسی بدان صورت عنوان نشده است. قانون اساسی جمهوری اسلامی در 177 اصل آن تنها اشاره ی مختصری به قومیت ها می نماید که بدون مشخص نمودن قومیت های موجود در ایران صورت گرفته است. اصل 15، که در مانیفست وفاق به آن اشاره شده، و اصل 19 تنها موارد قانون اساسی است که در آنها به صورت خیلی کلی و مبهم یادی از قومیت های ویا ملیت ها به میان آمده بدون آنکه توضیح داده شود که منظور قومیت های عرب، کرد، ترکمن، بلوچ، آذری و لروبختیاری است و با این عمل تدوین کنندگان قانون اساسی عملاً از به رسمیت شناختن قومیت ها با زیرکی طفره رفته اند. در صورتیکه در مورد اقلیت های دینی و مذهبی به صورتی صریح و واضح از آنها در اصول 12 و 13 یاد شده، که خود فی نفسه نشان می دهد که در جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن فضا و جایگاه مشخصی برای قومیت ها در نظر گرفته نشده است.
اصل 12 ـ دينرسمي ايران، اسلام و مذهب جعفري اثنيعشرياست و اين اصل اليالابد غيرقابل تغييراست ومذاهب ديگر إسلامي اعم از حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي و زيدي داراي احترام كامل ميباشند و پيروان اين مذاهب در انجام مراسم مذهبي، طبق فقهخودشان آزادند و در تعليم و تربيت ديني و احوال شخصيه (ازدواج،طلاق ، ارث و وصيت) و دعاوي مربوط به آن در دادگاهها رسميت دارند و در هر منطقهاي كه پيروان هر يك از اين مذاهب اكثريت داشته باشند، مقررات محلي در حدود اختيارات شوراها برطبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پيروان ساير مذاهب.. اصل 13 ـ ايرانيان زرتشتي، كليمي و مسيحي تنها اقليتهاي ديني شناخته ميشوند كه در حدود قانون در انجام مراسم ديني خود آزادند و در احوال شخصيه و تعليمات ديني برطبق آيين خود عمل ميكنند.
اصل 19 قانون اساسی نیز که به آزادی قومیت اشاره نموده، تنها به برخورداری تمامی مردم ایران از حقوق مساوی اشاره کرده اما از امکان برخورداری آنان از حقوق قومی همانند اعطای صلاحیت تصمیم گیری محلی، حفظ و توسعه فرهنگی، برخورداری از نهاد های قانون گذاری محلی ویا حتی امکان کاربرد زبان های کردی، عربی، ترکی و بلوچی و ترکمنی و غیره در نهادها و إدارات دولتی محلی سخنی به میان نیاورده است.
اصل 19 ـ مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوي برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اينها سبب امتياز نخواهد بود.
اصل 15 نیز اشاره ای به زبان های قومیت ها ننموده در صوریتکه در مورد زبان فارسی، صریحاً از آن به عنوان زبان رسمی وخط رسمی و زبان اسناد و مکاتبات ومتون رسمی و کتب درسی یاد نموده است.
جریان وفاق همچنین با ارائه تعریفی مدرن از مفهوم شهروندی، سعی نمود تا با استناد به آن به فعالیت های خود جهت مطالبه حقوق قومی مردم عرب اهواز در چارچوب نظام جمهوری اسلامی مشروعیت بخشد.
” شهروندی در تعریف عقلانی، علمی و مدرن خود محور ثابت و شرط اساسی استمرار و ضمانت پیوستگی آن است، لذا مفهوم شهروندی این مهم را ایجاب میکند که تعاملی بین شهروند از یک سو و دولت بعنوان نماینده ملت و عمل کننده به أراده ی او در چارچوب قانون اساسی، برقرار گردد.” (مانیفست لجنه وفاق الاسلامی)
واضح است که نه در قانون اساسی و نه در ساختار جمهوری اسلامی ظرفیتی برای احقاق حقوق قومیتها در نظر گرفته نشده است.
بنابراین چنین می توان نتیجه گرفت که فعالیت جریان وفاق، در آن فضای مبهم و مشخص نشده موجود در جمهوری اسلامی صورت گرفت که توسط جریان إصلاحات خلق و مورد استفاده قرار گرفت تا قدری از فشار و خفقان موجود در ایران را کاهش دهد بدون اینکه تغییری اساسی در ارکان اصلی نظام جمهوری اسلامی انجام دهد.از لحاظ خط مشی فکری جریان وفاق عمدتا خود را از لحاظ سیاسی اصلاح طلب و از لحاظ فرهنگی قوم گرا معرفی می کند؛ که بار دیگر این قوم گرای تعریف نشده و درسایر ادبیات وفاق مفهوم مشخصی ندارد البته ترجیح دادن زبان عربی تقریبا فصیح در مکاتبات، جلسات و سخنرانی ها، دفاع از حقوق زنان، مبارزه با سنت های قدیم و بخصوص قبیله گری، تلاش برای نهادینه نمودن مدرنیته در فعالیت فرهنگی این جریان به وضوح قابل لمس است. برای مثال حزب وفاق از همان ابتدا با مطرح نمودن مخالفت با قبیله گری و نفوذ و سلطه شیوخ عشایر برای اولین با در تاریخ مردم اهواز چنین افکاری را مطرح نمود. این حزب در مهرماه 1383 شمسی به دنبال روی دادن یک سری درگیری های زنجیره ی قبیله ای در اهواز میان قبیله احمید و زرگان، بیانیه ای در محکومیت این شیوه تعامل صادر نمود که لحن بسیار تندی داشت و از وفاداری به قبیله که زمانی برای هر قبیله یک افتخار بود به عنوان واپس گرایی یاد کرد در این بیانیه ی چنین آمده است:
” بار دیگر دستان پلید واپسگرایی و تعصب کور قبیله ای امنیت و آسایش شهروندان اهواز را سلب نمود…حزب وفاق اسلامی به عنوان یک تشکل محلی پیشرو و مورد اطمینان مردم شریف خوزستان، ضمن محکوم کردن چنین فجایعی در وهله اول از همه فرهیختگان، روشنفکران، ادیبان و… درخواست می کند با وساطت، نقش آفرینی بیشتری در محو پدیده ی زشت خشونت و تعصبات کور قبیله ای و سنت های منسوخ قبیله ای ایفا نمایند.”(بیانیه ی حزب وفاق اسلامی در مورد درگیری های قبیله ای اخیر، هفته نامه حدیث شماره 6، 11 مهر 1383)
از سوی دیگر جریان وفاق تلاش کرد تا با ترویج گفتمان احترام به سایر قومیت ها فضای حیاتی برای خود در سطح استان خوزستان خلق کند تا بدین وسیله با جلوه دادن شباهت های مطالبات خود با مطالبات سایر گروههای قومی در اهواز همانند بختیاری ها و دزفولی ها خواست های خود توجیه کند، و گویا منظور از قوم گرای همین اقدامات است.
گفتمان سياسي حزب وفاق، فاز جديدي از تعريف قوميتها در سطح كشور ارايه ميكند. ما اعتقاد داريم كه بايد فاز سياسي مطالبات قومي در حزب وفاق، به بستر اصلي آن كه مطالبات فرهنگي است هدايت، و سعي شود با ساير اقوام كه در استان خوزستان زندگي ميكنند، بهگونهاي رابطهاي ايجاد شود تا اين مطالبات از حالت سياسي خارج و وارد مطالبات حقوقي شود.(مصاحبه جاسم شدید زاده با خبرگزاری ایسنا 13 بهمن 1381) شیوه ی تصمیم گیری در مورد مسائل عمده داخل جریان وفاق بصورت شورائی انجام می گردید که می توان آن را نسخه ای مدرن از شورای ریش سفیدان و شیوخ که ریشه در سنت جامعه عرب اهواز دارد، دانست با این تفاوت که در این شیوه به جای ریش سفیدان و شیوخ، نخبگان سیاسی و فرهنگی و دینی و حتی افراد عادی در ارائه نظرات و
آراء سهیم می شدند و در نهایت تصمیمات عمده با توجه به نظرات تقدیم شده ومشاوره ی وتبادل نظر مسئولان اصلی جریان اتخاذ می شد.
ساختار داخلی
فعالان عمده وفاق را می توان به دو طیف عمده که هر دو از جامعه عرب اهواز هستند تقسیم کرد، طیف اول افرادی بودند که در ابتدای انقلاب علیه جریان خلق عرب با حکومت همصدا شده و توانستند از این طریق به دستاوردهای نظیر برخی پست ومناصب مهم اما غیر کلیدی دست یابند. آنها از تشکیل جریان وفاق، به دنبال پیگیری و تحقق اهداف سیاسی خود بودند که عمدتا این اهداف در تصاحب پست های سیاسی تجلی پیدا می کرد. و همچنین رهبری چنین جریانی میتوانست در انتخابات سیل آرای توده های تحت ستم را نصیب آنها کرده، و اهرمی نیرومند در رقابت با رقیبان سیاسی استان نصیبشان بکند.
از دیدگاه جامعه شناسانه، وطبق عقیده ساندرا.اف جورمن، این گروه را می توان درقالب قوم گرایان ابزار گریانه (Instrumentalism) طبقه بندی نمود، که قومیت(Ethnicity) از نظر آنان ذخیره اجتماعی، سیاسی و فرهنگی محسوب می شود که هنگام نیاز می توان از آن برای بسیج احساسات جمعی از آن بهره برد. و مطرح کردن مطالبات قومی از سوی این گروه هنگامی انجام می شود که آنان برای پیشبرد خواسته های سیاسی خود بخواهند از این منبع استفاده کنند. از دیدگاه آنان مطالبات قومی و قومیت در کانون توجه قرار نمی گیرد وامری جوهری تلقی نمی شوند و تنها هنگام نیاز و بنا به ضرورت های سیاسی از آنها استفاده ی ابزاری می شود.
(Nationalism and Political Identity: Sandra.F Joirman)
طیف دوم را جوانانی اغلب از طبقه متوسط روبه پایین و فقیر جامعه عرب اهواز تشکیل می دادند که عمدتا متولد اواخر دهه 40 و 50 شمسی بوده و از مدارس و دانشگاههای جمهوری اسلامی فارغ التحصیل شده اند. این عده بیشتر فهم و قرائتی عاطفی و احساسی از مسائل پیرامون جامعه عرب اهواز داشته، در فهم و درک حقایق سیاسی حاکم بر نظام سیاسی کشور از واقع بینی برخوردار نیستند. آنها در واقع نوعی تحول یافته ی آن عده از جوانان عربی هستند که توسط جمهوری اسلامی و رژیم شاه در دوره های مختلف به دلیل اتهاماتی همچون بمب گذاری و عملیات مسلحانه دستگیر می شدند، معمولا اینگونه افراد تحت فشار تبعیض و ظلم روا شده از سوی دولت مرکزی وبا درکی ناقص و سطحی از واقعیت های پیرامون و بدون برنامه ریزی و تئوری سازی، اقدام به تشکیل گروههای کوچک مسلح می کردند و بعد از مدتی دستگیر و به زندان های طولانی مدت و اعدام محکوم می شدند.در واقع طیف اول توانست با ایجاد برخی تغییرات در تاکتیک های خود و گرایش به سمت قوم گرائی، خود را به عنوان مدافع حقوق عربها معرفی کند و جوانان طیف دوم را جذب خود کند. و بدین ترتیب ائتلافی فیما بین طیف اول رجال سیاسی جامعه عرب و طیف دوم جوانان پرشور ایجاد شد. تباین در فهم و تعریف مسائل مختلف از همان روزهای اول، قابل مشاهده بود، طیف اول عمدتا افراد سیاست مدار کار کشته ای بودند که اهداف و شیوه ی تحقق آنها را بخوبی سبک و سنگین نموده و با نوعی پراگماتیسم به سوی آنچه می خواستند، بدون احساسات حرکت می کردند.
طیف دوم با ایجاد یک تصور رمانتیک، واحساساتی افکار و اهدافی در ذهن خود پرورش می دادند که تحقق آن در چارچوب نظامی مثل جمهوری اسلامی میسّر نبود، آنها گمان می کردند که اصلاحات و قانون مداری و دمکراسی خواهی همراه آن می تواند ضامن دستیابی ملت عرب اهواز به حقوق قومی خود شود. البته این دسته توانستند با کاوش و تحقیق، یک سری راه کارهای مهم برای جامعه عرب ارائه کنند و با تمرکز بر تبلیغ آنها تقریبا توانستند حداقل طرز تفکر قشر تحصیل کرده و طبقه متوسط جامعه عرب را نسبت به مسائلی همانند قبیله گری، حقوق زنان، آداب و سنن و حتی دین و مذهب را تغییر دهند. آنها با استفاده از آخرین دستاوردهای فکری و فلسفی جهان عرب و ایران، نسبت به تحول و تجدید تفکر جامعه عرب اقدام نموده و موفق شدند با استفاده از آثار نویسندگانی همچون فاطمه المرنیسی، نصر حامد ابوزید، علی الوردی و غیره در مدت بسیار کوتاهی نگرش و طرز تفکر قشر وسیعی از فارغ التحصیلان و دانشجویان جامعه عرب نسبت به مسائلی مرتبط با ساختار و طرز تفکر سنتی را تغییر دهند.
از لحاظ ساختار طبقاتی، فعالان جریان وفاق به سه طبقه متوسط روبه بالا، متوسط و بخش عمده ی آن به طبقه فقیر وتهی دست جامعه عرب های اهواز تعلق داشتند. گروه اول که عمدتا با همسوئی و همکاری با نظام جمهوری اسلامی از بدو انقلاب، توانسته بودند تا به دستاوردهای همانند اشتغال در برخی مناصب دولتی، از لحاظ مادی ترقی کرده از لحاظ طبقاتی به سطوح بالا صعود کنند. در این میان می توان آنها را به نوعی گروهی بورژوازی تلقی نمود چرا که آنها با در دست داشتن پست های حکومتی، که درآن برهه و حتی هم اکنون در جامعه ایران به نوعی نقش ابزار کار را ایفا می نمود؛ و با مالکیت آن امکان فراهم نمودن اشتغال برای دیگران را در اختیار داشتند که این به نحوی میتوان آن را مالکیت ابزار کار تلقی کرد. البته تفاوت های میان نظریه اصلی ماتریالیسم تاریخی و آنچه بیان شد وجود دارد اما در هر جامعه با توجه به شرایط موجود آن، به شیوه های مختلفی جدال و تکاپوی طبقاتی را می توان مشاهده نمود.
نتیجه گیری:
می توان گفت که جریان وفاق به نوعی سازگاری اراده ی مردمی سرکوب شده و ستمدیده، با عوامل محیطی پیرامون آن همانند تبعیض، جریان آسمیله کردن ویا فارسیزه،فقدان هرگونه حقوق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، برای محافظت از هویت قومی و فرهنگی است.
جریان وفاق توانست خیلی از تابوهای موجود علیه مردم عرب اهواز را شکسته، و سر فصل جدیدی را در سطح شهر اهواز و حتی استان آغاز کند، برگزاری احتفال به زبان عربی، تأسیس مؤسسات فرهنگی و هنری، برگزاری گردهمائی های فرهنگی، به صحنه آوردن زنان و مشارکت دادن آنها در فعالیت های فرهنگی و اجتماعی، فعالیت روزنامه نگاری و تشویق نشر کتاب و غیره از دستآورهای این جریان در مدت محدود کمتر از یک دهه، هستند. اما تا چه حد جریان وفاق در تحقق اهداف اعلام شده خود موفق عمل کرد، این بحث دیگری است که علل و ریشه های آن را باید در جایی دیگر جستجو کرد. اگر چنین فرض شود که وفاق حاصل، آزادی محدودی است که اصلاحات خاتمی ایجاد نمود، پس باید چنان نتیجه گیری کنیم که این جریان نیز نقاط قوت و ضعف جریان اصلی را با خود حمل می نمود. اصلاحات خاتمی مجموعه ای از اقدامات بود که توانست برخی از خطوط قرمز کم رنگ تر و یا زرد نظام جمهوری اسلامی نظیر آزادی نسبی مطبوعات و صدور مجوز، فعال نمودن انتخابات شورای شهر، گرایش به سوی قانون مداری و از بین بردن جو امنیتی-پلیسی عبور کند اما هیچگاه نتوانست از خطوط قرمز اصلی نظام تخطی نماید و برای همین است که بعد از مدتی اصلاحات قدرت مانور و تحرک خود را از دست داد و به جریان ایستا و جامد تبدیل و زمینگیر شد که حتی توانائی حمایت مهره های کلیدی خود را نداشت. جریان وفاق نیز بعد از مدتی فعالیت و تحقق برخی اهداف همانند شکستن تابوهای موجود بر ضد مردم عرب، همانند استفاده از زبان مادری در فعالیت ها و محافل عمومی و مطبوعات؛ نتوانست به پویائی و تحرک خود را ادامه دهد. البته در آن مقدار فضای آزادی محدود موجود هم نتوانست از حداکثر پتانسیل ها و شرایط موجود بهره لازم را ببرد بخصوص آنکه میتوانست با استفاده از نخبگان عرب خلاقیت و دامنه عملکرد خود را گسترش داده و در آگاهی بخشی و تحول جامعه عرب اهواز نقش فعال تری ایفاء کند. اما نباید فراموش کرد که این جریان که همچون نهال تازه ای بود، از تجربه و جدیت کافی برای فعالیت در زمینه فرهنگی و سیاسی برخوردار نبود و از سوی دیگر قربانی رقابت های سیاسی درونی و بیرونی جریان شد. همچنین نباید از نظر دور داشت که کارشکنی های و حتی نگرش خصمانه ی دستگاههای امنیتی و مسئولان محلی عامل مهمی بود که باعث شد حرکت این جریان با مانع روبرو و یا کندتر شود.
اما این حقیقت را نیز نباید از نظر دور داشت که افراطی گری از سوی طرفین قضیه یعنی برخی عناصر افراطی عرب و مسؤولان حکومت مرکزی و استانی عامل دیگری بود که سبب شد تا جریان وفاق نتواند به حیات خود ادامه دهد و در محیطی که پیوسته تندروی و خشونت میدان دار اصلی بازی است، روزنه ی امیدی برای میانه روی که مبتنی بر اندیشه های عقلانی است، باشد. جریان وفاق در طی عمر تقریبا 8 ساله خود، هیچگاه مشوق و یا حامی خشونت و افراطی گری نبود و همیشه تأکید بر خویشتن داری،تسامح و هم زیستی مسالمت آمیز داشته است. اما مخالفان آن برای درهم کوبیدن آن، تنها به صندوق رأی اکتفا نکرده، و به عناوین مختلفی سعی در مبارزه با آن نمودند؛ چسپاندن انگ تجزیه طلبی، نسب دادن بعثی و وهابی بودن(علی رغم در تعارض بودن دو مقوله) و استفاده از اصطلاحات تاریخ گذشته دوران اول انقلاب و خلق عرب تنها نمونه های از آن قماش اقدامات است. البته باید گفت که شاید در بدنه ی این جریان عناصری بودند که افراطی گری را ترجیح می دادند ولی این افراد هیچگاه نتوانستند خواست و اراده ی خود را به کرسی بنشانند و جریان را وادار به افراطی گری بنمایند. در انفجارهای سال 1384 هیچ یک از اعضای اصلی جریان وفاق به طور مستقیم و یا غیر مستقیم گناهکار شناخته نشده است و به نظر می رسد که ممنوعیت فعالیت حزب وفاق دلایل قانونی کافی نداشته و تنها به دلایل امنیتی و هراس مرکز نشینان از مطرح شدن مطالبات مردم عرب اهواز صورت گرفته است.