بقلم:فرهاد قابوسی
خلاصه و منظور: شعر “چکامه اندیشیدن به اسلام” شعری از درون غیر منطقی و نژاد پرستانه است. هرچند که شاعر برای بازداشتن خواننده از این تعبیر، خواست خود را “عرب ستیزی نه، بل فنای اسلام” اعلام می کند. اما محتوای شعر حاکی از “عرب ستیزی” و یعنی نژاد پرستانه است! کما اینکه بر طبق مد زمانه و رعایت ظواهر “سلامتی سیاسی” بسیاری از اعضاء احزاب نژاد پرست درغرب نیز نظریات مشخصأ نژاد پرستانه خویش را نه تلبیغ نژاد پرستی بلکه “بیان حقایق” معرفی می کنند.
از اهل سخن انتظار این است که اول بیاندیشند و بعد سخن بگویند. اما در میان ایرانیان اهل قلم متاسفانه هنوز کسانی یافت می شوند که بی اندیشه سخن ناروا ونژاد پرستانه بگویند. هرچند که میان عوام ایران مبتذلات نژاد پرستانه معمول بوده و هست، اما باب بحث این مقوله را در رکاب شجاع الدین شفا، آرامش دوستدار درمیان اهل قلم گشود. تاییداتی که خویی در موارد متعددی از این شخص کرده است، دلیل دیگری برزمینه نژاد پرستی اوست که در این شعر تجلی کرده است.
شاعر می گوید:
خدا نیافته ام بدتر از خدای عرب:
که مکر و قهرش خصلت نمای اسلام است. …
پیام داد مسیح از خدای عشق، امّا
قتال و کینه پیام ِ خدای اسلام است.
منظورمن درغیرمنطقی بودن شعرخویی این است که محتوای شعر از درون غیرمنطقی است. چون اگرقصد شاعردراین شعر، آنچنان که از مقابله مسیحیت واسلام واشاره به دین یهود برمی آید، بحث ومقایسه این ادیان است، ( بفرض که این کاردرمتن یک قصیده انجام پذیر باشد )، اما این بحث با یک مصرع درمورد مسیحیت وباقی آن درذمّ اسلام وصرفأ یک اشاره به دین یهود، بحث متعادل و منطقی نمی تواند باشد.
این اشاره نیز لازم است که برخلاف ادعای شاعر، این همان مسیحیان پیام عشق شنیده از خدای مسیح بودند که تحت لوای “میسیون مسیحی” برای رساندن همان پیام عشق به دیگران، مثلأ مردم آمریکای لاتین را از دم شمشیر گذراندند. یعنی شنیدن پیام عشق خدای مسیح تنها در عالم هپروت میسر است.
از نظرمنطق کلی این بحث نیزنظرگاه شاعردررابطه با”خدای مسیح” و”خدای عرب” به دلایلی که می آیند، بسیارسطحی است. چون اولأ خدای عرب دراین شعرنه این که خدای عرب، بلکه چکیده ومعجونی ازخدایان پیشین، یعنی دستکم اهوره مزدا، خدای یهود و مسیحی است که جای خدایان قدیم عرب نظیر “لات” و “عزّی” را گرفته است. از کسی که ادعای فلسفه دارد این کوتاهی بعید است. یعنی نمی توان با سوء استفاده ازعقاید ضدعرب دررابطه با مسئله تاریخی حمله اعراب وآمدن اسلام به ایران به اسلام عربی تاخت، و دراین مسیر از تصورات منفی نسبت به “خدای عرب” سوء استفاده کرد، اما نگفت که عرب به خدایان معتقد بود وخدای یگانه، عین مورد ایرانیان، هدیه دیگران به او محسوب می شود. و اگرهم مکر وقهری دراین خدای عرب بنظربرسد، از همان مکر وقهراهوره مزدا و خدای یهود و مسیحی آمده است. که شاعر بدلایل روشن تمایلی به تاختن به آن ها ندارد!، تا جوایز آینده مخدوش نشوند.
شاعراگردرمقدمه شاهنامه دقت میکرد، متوجه میشد که فردوسی موردعلاقه اش هم دقیقأ معتقد به همین خدای اسلام است که او برآن میتازد. حال فردوسی درست میگوید یا این شاعر، مسئله اینست که باید با طرفداران فردوسی حل کند.
حمله به خدای عرب در این شعر مشخصأ حاکی از نژاد پرستی است و اشاره شاعر که:
مرا نژاد گرا هم مبین، که خواستِ من
عرب ستیزی نه، بل فنایِ اسلام است.
روا مدار به کین ازعرب سخن گفتن:
که ش این بس است که او مبتلای اسلام است.
عین اشارات اعضاء احزاب فاشیستی اروپا و آمریکا است که برای حفظ ظاهر و امتناع از متهم شدن برطبق قوانین ضد نژاد پرستی، همیشه تذکر می دهند که خواست و منظورشان نه نژاد پرستی بل فنای بی عدالتی و … است.
چون علاوه برتمجید شاعرازآرامش دوستدار، که راقم، نژادپرستی نوشته هایش را ثابت کرده ام؛ عدم اشاره شاعر به زمینه تاریخی دین اسلام و ضدیت روشن با اسلام، که مطابق نظرشاعر دراین شعر، دینی صرفأ عربی است، عین ضدیت با عرب است. که به معنی آن نژاد پرستی است!
منطق این ارزیابی من نیزازآنجاست که سخن شاعرعلاوه بر نژاد پرستی ضد عرب شامل کوتاهی های دیگرنظرات نژادپرستانه متداول نیزمیباشد. خصوصأ وقتی که شاعر می گوید:
به هر کجای زمین ، فقر وجهلِ آدمیان
نشانه ای دو ز جغرافیای اسلام است.
…
به چاره کردنِ این دین اگر که می کوشی،
بدان که دانش و صنعت دوای اسلام است.
محتوای هردوبیت ازنظرتاریخی غلط وحاکی ازنظرات عامیانه درموارد مذکور است. چون جهل ومخصوصأ فقرآدمیان چه ازنظر زمینه تاریخی و چه به لحاظ علل معاصرش حداقل به جهت نفوذ بیشتر مسیحیت دردنیا،ازقدیم تاکنون، بیش از اینکه متوجه اسلام باشد، ازمسیحیت ناشی میشود. دستکم هزارسال امتناع تفکر دراروپای قرون وسطای تحت تسلط دین مسیحی وجهل عمومی ناشی ازآن، در غرب وتسلط نظامی اروپا برجهان، دلایل براین هستند که وضعیت نابسامان کنونی مردم وفقر وجهل آنان مستقیمأ ناشی ازاین زمینه مخبط تاریخی دنیای معاصر و یعنی تسلط بیشتر دین مسیحی است. من نمی دانم اسماعیل خویی تا چه حد بردانش وصنعت واقف است، که ازآنها سخن به میان آورده است. اما دستکم این شعرنشان میدهد که اومایه ای دراین مباحث ندارد وصرفأ بابت تبلیغات برای عوام ازاین موضوعات سخن رانده است. لذا شعرش نیزدرحد تبلیغات سطحی اعضاء کلوب های افراطی سطحی مسیحی است که می توانند یک نفس درعرض پنج دقیقه میان دروآستانه همۀ مضاراسلام ومواهب مسحیت را بازگویی کنند. شاید که شاعرجایزه ای هم ازاین کلوب ها دریافت کند.
http://www.akhbar-rooz.com/
http://www.akhbar-rooz.com/section.jsp?sectionId=104
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=62119