آگری اسماعیلنژاد
در اواخر قرن گذشته هجری شمسی جریانی فکری جهت کسب قدرت در ایران شکل گرفت جریانی که خیلی زود توانست قدرت را در ایران قبضه کند، این جریان به یکپارچگی ایران به مفهوم اجتماعی، سیاسی، دینی و فرهنگی معتقد بود جریان فوقالذکر با در دست گرفتن قدرت تلاش کرد حضور خود در قدرت را به اقتدار تبدیل کند، اهمی که هیچوقت به آن دست نیافت.
در این نوشته به بررسی علل شکلگیری این جریان، عوامل و چگونگی به قدرت رسیدن آن و همچنین چرایی تبدیل شدنش به گفتمان بالادست نمیپردازم بلکه در تلاش هستم
کلان چالشهای موجود در درون این گفتمان را بررسی کنم.
جریان مذکور که معتقد به ایران یکپارچه واحد است، من آن را ایران سیاسی مینامم، پایههای گفتمان ایران سیاسی برنهاده بر هویت فارس_تشیع است و بالغ بر نود سال از تلاش برای ایجاد آن میگذرد.
در مورد کلمه -یکپارچه واحد- باید اظهار کنم که گفتمان ایران سیاسی معتقد است که ایران دارای یک جغرافیای واحد، یک فرهنگ، یک زبان، یک دین و یک ملت است و تمام تلاش و برنامه این گفتمان در راستای تحقق این مجموعه از (یک)ها است برای همین من آن را گفتمان یکپارچه واحد نامیدهام.
در شرایط حال بیشتر از هر زمانی طرفداران ایران سیاسی فریاد خطر ” تجزیه ایران ” را مطرح میکنند. در نود سال گذشته این گروه سیاسی هم در قدرت بودهاند و هم برای تحقق آن -ایران یکپارچه واحد- هر نوع سرکوب و سلب حقی را حق مسلم خود میدانستند، چرا بعد از اینکه برای نود سال طرفداران گفتمان ایران سیاسی قدرت را در دست داشتند، باز این گفتمان بیشتر و بیشتر خود را در معرض تهدید میبیند و روزانه فریاد خطر ” تجزیه ایران ” را مطرح میکند؟!
هر چند طرفداران گفتمان ایران سیاسی در پروپاگاندای خود همیشه در صدد هستند خود و گفتمانشان را قربانی عوامل خارجی نشان دهند، این عوامل خارجی در پروپاگاندای گفتمان ایران سیاسی دو مفهوم دارد یک: عوامل خارجِ گفتمانی اما داخل جغرافیای ایران دو: قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای که در جغرافیای قدرتِ خاورمیانه نقش دارند.
اما واقعیت این است که گفتمان -ایران واحد یکپارچه- نه تنها در تقابل با منافع هیچکدام از
قدرتهای تاثیرگذار بر خاورمیانه نیست، بلکه در مقاطع خاص زمانی این گفتمان ایدهآلترین گفتمان برای کسب منافع حداکثری بخشی از قدرتهای فرامنطقهای بوده است. برای مثال در تمام مدت “جنگ سرد” گفتمان ایران سیاسی تنها گفتمانی بود که در جغرافیای ایران میتوانست منافع حداکثری آمریکا و همپیمانان این کشور را تامین کند. پس علل اینکه گفتمان ایران سیاسی هنوز به قدرت بلامنازع گفتمانی در ایران تبدیل نشده و مسئله افول آن نیز مطرح است را باید در ساختار و درون خود این گفتمان جستجو کرد.
همچنان که در بالا به آن اشاره شد گفتمان ایران سیاسی از دو پایه هویتی برخوردار است، فارس_تشیع یعنی این گفتمان در تلاش بود با استحاله ملتهای غیرفارس در درون ملت فارس چیزی به اسم “ملت ایران” به وجود آورد. زبان فارسی و تاریخ حکومترانی گویشوران این زبان به تاریخ ایران تبدیل شد و دین تشیع که با حضور صفویها در ایران به عنوان دین حکومتی ظهور پیدا کرد، به دین رسمی ایران تبدیل گردید، علت انتخاب این دو هویت در واقع این بود که طرفداران گفتمان ایران سیاسی هویت خود را به این گفتمان قالب کردند.
البته انتخاب دین تشیع برای این گفتمان دو دلیل اساسی دیگر هم داشت دلیل اول مسئله سنت قدرتمداری در خاورمیانه است بر اساس این سنت “دین بدون حکومت و حکومت بدون دین” در این جغرافیا عمر طولانی ندارند و دلیل دوم این بود که دین تشیع قریب به چهارصد سال قبل از گفتمان ایران سیاسی در جغرافیای فلات ایران دین حکومتی بود، پس این دین جدا از اینکه از مشروعیت اجتماعی برخوردار بود با توجه به ساختار آن و مسئله وجود مرجع تقلید در این دین، تشیع هم از قدرت سیاسی و ساختاری برخورد بود و هم لازم نبود این گفتمان نوپا خود را با آن گلاویز کند؛ پس انتخاب دین تشیع برای گفتمان ایران سیاسی به منزله این نیست که این گفتمان یک گفتمان دینی است بلکه یک گفتمان دیندار است.
با این توضیح کلی به شرح چهار کلان بحران درونگفتمانی در گفتمان ایران سیاسی میپردازیم.
یک: قانون
اگر دو معیاربرای قانون قائل شویم، اول، قواعدی که خیر عمومی را مد نظر دارد یعنی همان تعریفی که افلاطون در کتاب “جمهور ” خود برای قانون در نظر میگیرد و دوم، قواعدی که اراده و خواست عموم در بطن آن باشد؛ باید اظهار کنم که در تاریخ ٩٠ ساله گفتمان -ایران یکپارچه واحد- چیزی به اسم قانون وجود نداشته است.
در واقع آنچه در جغرافیای گفتمان ایران سیاسی، قانون خوانده میشود نه تنها خیر عمومی را مدنظر ندارد، بلکه حتی بر گرفته از خواستِ اكثریتی ذینفعان طرفدار گفتمان ایران سیاسی هم نیست.
در ٩٠ سال گذشته اراده و خواست فردیِ شاه و شیخ توسط نهادهای قانونگذاری تدوین و به قانون تبدیل شده و توسط نهادهای اجرایی و نظارتی، اجراء و بر چگونگی اجرای آن نظارت شده است. در واقع در عمل گفتمان ایران سیاسی خواست و اراده فردی دیکتاتور است که تنها منافع گروهی مشخص که “اوامر را بجا میآوردند” را تامین کرده است.
مسئله عدم وجود قانون در جغرافیای قدرتِ گفتمان ایران سیاسی مسبب آن شده است که کسانی در یک شب “از عرش به فرش” و “از فرش به عرش” برسند، عدم قانون -سیستم چاپلوسی- را شکل داده است که همگان در تلاش هستند در هر حالت منافع و دیدگاه خود را با “اوامر حاکم” تنظیم کنند. چاپلوسی در گفتمان ایران سیاسی به حدی رسیده که در ساختار قدرتِ این گفتمان ما چیزی به اسم مشاور نداریم بلکه جای مشاوره به متخصصها داده شده است که باید “اوامر” را علمی و مطالعهشده نشان دهند.
عدم وجود قانون مسبب آن شده است که گفتمان ایران سیاسی به ورطه ایجاد بحران برای از یاد بردنِ بحران قبلی بیفتد و معمولا این گفتمان یا از عهده حل بحران بر نمیآید و یا اگر هم برآید در دقیقه نود و پس از صرف هزینههای بسیار توانسته بحران را به معضل تبدیل کند و آن را پس براند، نه اینکه حل کند.
پس بحران عدم وجود قانون در جغرافیای قدرتِ گفتمان ایران سیاسی، این جغرافیا را با مسئلهای به اسم -انباشتگی بحرانها- روبرو کرده است.
دو : مشروعیت اجتماعی دین تشیع
ساختار عبادی دین تشیع و همچنین حکومتی بودن آن فرصت و مشروعیت اجتماعی بزرگی را برای نهادها و سردمداران این دین ایجاد کرده است.
در واقع در پانصد سال گذشته جز مقطع چهل سال اخیر، مراجع تقلید و نهادهای دینی تابع آنها به ادبیات امروزی “اپوزیسیونی در درون دولت یا حاکمیت” بودن؛ به این مفهوم که آنها از قدرت برای ترویج نظریات خود و تامین منافع خود استفاده کردهاند و قدرتهای سیاسی فرامنطقهای و قدرت سیاسی داخلی همیشه ناچار بودهاند به آنها امتیازات ویژه اعتا کنند، تا بخشی از مشروعیت رفتار و اعمال خود را از آنها بگیرند. اما نهادهای دینی و مراجع تقلید در برابر فساد حکومتی یا شاهی و استعمار قدرتهای فرامنطقهای به هیچ مسئولیتی گردن ننهادهاند.
مراجع تلقید، آیتاللهها، حجتالاسلامها و ثقةالاسلامها(۱) از آنجا که در داوری بین مردم از مشروعیت برخوردار بودند در عمل به مراجع قضائی و قاضی تبدیل شده بودند و آنها زکات، خمس، صدقه و … جمعآوری میکردند و بدین شکل میتوانستند هم سیستم تحت کنترل خود را تامین مالی کنند، و هم یک سیستم مالی مختص به خود داشته باشند؛ آنها با در دست داشتن مدارس دینی سیستم آموزش جامعه را در اختیار گرفته بودند و از آن طریق دست به بازتولید و ترویج قدرت خود میزدند و بالاخره آنها با ارتباطاتی که با داشها، لوتیها ، معرکهبگیران وپهلوانان داشتند در عمل یک “سیستم امنیه” مختص به خود داشتند، در یک کلام “حافظان دین” حاکمانِ در خفاء جامعه بودند.
مشروعیت اجتماعی این حکومتِ در خفاء هم توسط شاه بعنوان حاکم جامعه و هم بعدها توسط کشورهای استعمارگر و مداخلهگر درک شده بود و آنها بارها از طریق همکاری با آن “حکومت در خفاء” منافع خود را تامین کردند. علیرغم همکاری دستگاه دینی در مسئله سرکوب مردم توسط حاکمان و صاحب سهم بودن در استعمار استعمارگران و نقش داشتند در مداخلهی مداخلهجویان اما تا به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، در عمل دستگاه دینی همکارِ در خفا ماند و از مشروعیت اجتماعیاش چیز زیادی کاسته نشد و با نقشهایی که در بازیهای سیاسی برعهده میگرفت تنها به قدرتش افزوده گردید.
با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی دینی و عملکرد این حکومت در چهل سال گذشته و همچنین شکلگیری رسانههای عمومی غیر وابسته به گفتمان ایران سیاسی، حضور دستگاه دینی در فساد قدرت برای جامعه ایران نمایان شد و این مسئله موضوع کاهش شدید مشروعیت اجتماعی دین تشیع در جامعه ایران را در پی داشت که خود یکی از کلان بحرانهای پیش روی گفتمان ایران سیاسی است.
سه: بحران سهگانهی امنیت، اقتصاد و ورشکستگی آبی
سومین کلان بحران پیش روی گفتمان ایران سیاسی مسئله امنیت، اقتصاد و ورشکستگی آبی در جغرافیا ایران است. گفتمان ایران سیاسی خود را به عنوان جزیرهای در بین دشمنان معرفی میکند و با تمامی ملتهای همسایه خود اعم از عرب، کورد و تورک در تضاد و تقابل و دشمنی است؛ این دیدگاه مسبب آن شده است که امنیت در خاورمیانه بر اساس قاعده “منفعت من در ضرر تو است” شکل بگیرد و مداما گفتمان ایران سیاسی ناچار باشد که منابع خود را خرج ابعادی از امنیت بکند، که صرفا از نگاه گفتمان ایران سیاسی این موضوعات بخشی از ابعاد امنیت محسوب میشوند.
در زمینه اقتصادی جدا از ماجراجوییهای سیاسی خارجی جمهوری اسلامی(۲) که زمینه ایجاد بحران در اقتصاد ایران را فراهم کرده است گفتمان ایران سیاسی و نگاه آن به قدرت اقتصاد تا یک دهه قبل مسبب ایجاد دو منطقه، “مرکز توسعهیافته” و “حاشیه عقبمانده” را فراهم کرده بود، اما در شرایط حال باتوجه به ورشکستگی آبی در ایران در عمل ما از نگاه اقتصادی، با حاشیه عقبمانده و مرکز ورشکسته روبرو هستیم باتوجه به نگاه امنیتی موجود در بطن گفتمان ایران سیاسی به “حاشیه” و مسئله ورشکستی آب و نیز ورشکستگی اقتصادی در “مرکز” باید اظهار کرد که گفتمان ایران سیاسی نه تنها به بنبست اقتصادی رسیده است، بلکه اقتصاد ایران را به ورطه نابودی کشانده است.
چهار: گسترش نگاه حقوقمحور در جامعه
تحولات و رویدادهای تاریخی علیالخصوص تاریخ معاصر ایران و همچنین ازدواج نامیمون استبداد و استعمار در جغرافیای ایران این ذهنیت را در جامعه ایران ایجاد کرده بود که سیاست امری است “برای از ما بهتران” و بالذات موضوعی پرخطر است و جزئی از حوزه خاص برای گروهی خاص است، مصداق این ادعاها را میتوان در این دو جمله که حال به دو ادیم در زبان فارسی تبدیل شدهاند ، به وضوح دید : ” من حرف سیاسی نمیزنم” ، “حرف سیاسی موقوف” همین مسئله مسبب آن شده بود که سیاست و حکومتداری در جامعه ایران اصولا مقولهای، برنهاده بر قدرت صرف، باشد و حق و حقوق در آن “محلی از اعراب” نداشته باشد.
در دو دهه اخیر گسترش جنبش دانشجویی، شکلگیری جنبشهای اجتماعی و محیط زیستی ، ایجاد NGO با تمام محدودیتهایی که از طرف حاکمان علیه آنها اعمال میشود، عمومی شدن مطالبات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در بین ملتهای غیرفارس، گسترش اینترنت به عنوان یک ابزار برای ترویج تفکرهای مختلف و شکلگیری سوشیال میدیا و رفتار کاربران در آن مسبب آن شده است که بتوان ادعا کرد که در جامعه ایران، سیاست حقوقمحور شکل گرفته است. این مسئله چهارمین کلان چالش پیش روی گفتمان ایران سیاسی است. چون این گفتمان تنها میتواند بر پایه قدرت صرف، ماندگاری خود در قدرت را تضمین کند.
چهار بحران پیش روی گفتمان ایران سیاسی مسبب شده است که این گفتمان به نوعی مرگ دچار شود که آن را باید مرگ مغزی گفتمان ایران سیاسی نامید، در ظاهر بشدت مطالبهگر و پر مدعا است اما در عمل به بنبست رسیده و قدرت خروج از چالشهای پیش رویاش را ندارد و به ورطه بحرانها افتاده است.
مطالبهگر بودن گفتمان ایران سیاسی، داشتن قدرت بدون اقتدار، عدم قدرت تلورانس با سایر گفتمانهای موجود در سپهر سیاسی ایران، عدم باور به حقوق دیگری و همچنین اعتقاد به خشونت برای حل مسائل؛ این امکان را مطرح کرده است که گفتمان ایران سیاسی با به بنبست رسیدن و مرگ مغزی که به آن دچار شده است کلیت فلات ایران را به ورطه
نابودی و یا جنگ های طولانی بکشاند.