علی حیدری
چندی پیش «سپیده قلیان» از دختران و زنان عربی نام برد که در زندان تحت شکنجه، فشار روحی، اهانت و تحقیر «مضاعف» زندانبانان قرار داشتند.. دختران و خواهرانی را به نام یادآوری کرد که گناهشان تغییر مذهب شوهران و بستگانشان بوده است.. از «خواهر عربم» نام برد که «چش و چالش» کاملا کبود بود.. او را «گروگان» گرفته بودند تا شوهرش تسلیم شود..او را «کتک» می زدند.. اما نه، «کتک» کلمه ای نیست که بتواند شرایط آن زن و دختر را توصیف کند.. او را شکنجه و شکنجه و شکنجه می دادند تا «اعتراف» کند.. سپیده صدها زن عربی را به یاد دارد که نه مسلمانی از آنها یادی کرده، نه «مسیحی» و نه سکولاری.. سپیده از نشان دادن زخم های خود و «زهرا» سخن می گوید.. زخم های بدن.. زخم های آشکاری که تن دختران و زنان قبیله را.. تن دختران قبیله ی من و تو را.. جولانگاه حرامیان شکنجه گر کرده..
آه چقدر دردناک است اسارات دختران و زنانی که در بیرون از زندان به دلیل تابو بودن بدنشان قربانی داس و تبر و چاقو می شوند و در زندان بدنشان طعمه شکنجه گران است برای گرفتن اعتراف.. کاش می شد دختران قبیله بدون تن آفریده می شدند تا چنین تاوانی نپردازند..
آه چقدر دردناک است اسارات در دستان پلیدی که باکرگان محکوم به اعدام را برای فرستادن به «جهنم» به عقد شکنجه گر در می آورد و پس از مرگ جسم بی جانشان را هم به خانواده تحویل نمی دهد.
سپیده از مکیه، سکینه، فاطمه، سوسن، معصومه، خلود، مریم و ماریا می گوید.. زنانی که در زندان گروگان حکومتند و در بیرون از زندان گروگان سنت های منسوخ.. دختران قبیله البته گروگان شارلاتان ها نیز هستند.. آنگاه که از درد و رنج و ناله های بی فریاد رسشان به عنوان ابزاری برای مشروعیت دهی به سرکوب و تبعیض سوء استفاده می شود.. آنگاه که «ما» را به گذشته ارجاع می دهند و مزورانه امری تاریخی را به سان واقعیتی عینی بر دختران قبیله تحمیل می کنند.. آنگاه که رندانه به بهانه دفاع از زنان ذبح شده، همه ی «ما» را.. مرد و زن و کودک و پیر و جوان را.. در محضر تاریخ ذبح می کنند..
زمانه اما شاهد است که دختران قبیله ما یک بار برای «زن بودن» و یک بار هم برای «عرب بودن» شکنجه شده و به گروگان می روند و همزمان قربانی حکومت و سنت های فرسوده و شارلاتان ها می شوند..
من اما می خواهم از پدر و شوهر و برادری بگویم که قرار است حامی و پشتیبان و مدافع زنان و دختران قبیله باشند.. از مردانی بگویم که «شرف» خود و قبیله را در «جنسیت» می بینند و زنان و دختران قبیله را «ناموسی» می پندارند برای تثبیت جایگاه اجتماعی خویش.. در این شرایط فاصله «غیرت» و «جنایت» به نازکی یک تار مو می شود و «سبعیت» بجای «شجاعت» جا زده می شود.. چقدر سریع است جابجایی موقعیت این مردان از یک «حامی» به یک «جانی»..
آه چقدر دردناک است کشتن خواهر، همسر یا دختر برای سربلندی خود و قبیله ی خویش.. این مردان چگونه می توانند گذشته ی زندگی مشترک با همسر و خواهر و دختر خویش را این چنین در لحظه ای جنون آمیز ذبح کنند و خود را پاک کننده ی لکه ننگ بشمارند؟.. اینان چگونه می توانند با تبعات احساسی و روانی چنین فاجعه ای ادامه زندگی بدهند؟.. اما آنها از این منظر به دختران قبیله نمی نگرند.. آنها دختران قبیله را فرصتی برای اثبات «مردانگی» می دانند.. چه هنگامی که پدرِ دختری هستند، چه وقتی که برادرِ خواهری می باشند و چه زمانی که شوهرِ زنی بشمار می روند.. اینان موقعیت «زنانگی» را تهدیدی بالقوه می دادند که در زمان مناسب باید این تهدید را رفع کرد.. یا با ازدواج در سنین پایین یا با سهم کمتر در ارث یا با حبس در خانه و تبدیل شدن به ماشین تولید بچه یا با تحقیر و ضعیفه پنداشتن و یا در صورت لزوم با «سر بریدن» می بایست این تهدید را از قبیله دور کرد.. رابطه پدر و برادر و همسری در قبیله بر اساس چنین تفکری از موقعیت زنانگی و مبتنی بر وجود دائمی چنین «تهدید» ی صورتبندی می شود..
بر این مبنا است که پدر آن دخترک سر بریده وی را با وعده هایی از خانه امن به قتلگاه می آورد و شوهر مانند درنده ای که به طعمه ی خویش غلبه یافته آن جنایت از پیش طراحی شده را به اجرا می گذارد.. این چنین است که همه ی مردان قبیله احساس رضایت و سر بلندی کرده و به عاملان و آمران تبریک و شاد باش عرضه می کنند.
آه چقدر دردناک است لحظه ای که «پدر» به دروغ آن دخترک را در آغوش گرفته و به وی «امان» داده بود.. آه چقدر دردناک است سکوت «برادر» ی که می دانست هم بازی کودکیش را قرار است به مسلخ ببرند.. آه چقدر دردناک و فاجعه بار است قصاب بودن یک «همسر».. آه چقدر تلخ است سرنوشت دختران قبیله من.. دختران قبیله تو.