کدام جهانآرا؛ حسن یا محمد!؟
به مناسبت فرارسیدن چهارشنبهی سیاه( ۹ خرداد ۱۳۵۸) سالروز کشتار مردم خرمشهر(محمره)
در جریان انتشار قطعه موزیکی از سوی محسن چاووشی با عنوان «خوزستان»، بحث و جدلی با برخی دوستان داشتم که در مجموع لازم بود که توضیح بیشتری در مورد واکنش منفیام به این قطعه موسیقی بدهم. در همین فاصله خبر ممنوعالکاری محسن چاووشی هم پخش شده که هنوز ندیدم منبع معتبری تاییدش کند. اما این خبر را هم به فال نیک می گیرم تا در مجموع به چند و چون موضعگیری درست در این وضعیت از دیدگاه خودم بپردازم.
روز ۹ خرداد ۱۳۵۸ روزی تاریخی در سرکوب مردم این سرزمین است. بعد از سرنگونی رژیم پهلوی با وجود تنوعات سیاسی موجود در آن زمان ولی رویکرد عمومی برای تاسیس دولتی بود که حداقلی از آزادیهای سیاسی و اجتماعی را بتواند تضمین کند. اما در نهایت خمینی و یارانش بر اوضاع مسلط شدند و نظامی را شکل دادند که از همان ابتدا با کشتار و سرکوب خودش را تثبیت کرد.
یکی از تقاضاهای مهم مردم ایران همانا خودمختاری و دخالت در سرنوشت منطقهی زیست خود بود. این مطالبه با یک حکومت مستبد و مرکزگرا در تناقض است. بخشهای زیادی از خاک کنونی ایران مردمانی زندگی میکنند که زبان مادریشان فارسی نیست، فارس هم نیستند و بخش قابل توجهی هم مذهب متفاوتی از شیعه دارند. در کنار این موارد اگر تنوع اندیشه و عقاید سیاسی و اجتماعی را هم وارد کنیم با تنوع بالایی از فکر و عقیده و زبان و مذهب و قوم و نژاد در ایران روبهرو هستیم که نمی توان با یک نظم سیاسی مستبد و تکمذهبی و تکزبانی آن را مدیریت کرد. دموکراسی مفهومی ثابت با ابعاد مشخص نیست بلکه هر چه سویهی خودکنترلی و خودمختاری و تسلط مردمی بر سرنوشت و حیات و زیست و افراد عمق پیدا کند، این دموکراسی واقعیتر و ماندگارتر خواهد بود.
بعد از فروپاشی نظم استبداد سلطنتی در ایران، طبیعی بود که اقشار مختلف برای مسلط شدن بر زندگی خودشان تلاش کنند و وارد مکالمه با کسانی شوند که قصد داشتند دولت جدیدی بسازند. مردم عرب جنوب ایران هم به مسالمتآمیزترین شکلی چنین کردند. شیخ شبیر خاقانی که نمایندهی مذهبی آنان بود هیئتی را برای اعلام خواستههای دموکراتیک مردم عرب به تهران فرستاد. شبیر خاقانی در نجف مقام استادی برای خمینی داشت و خمینی هم تا رسیدن به قدرت از او کمک مالی هم دریافت میکرد. اما درست یک ماه بعد از اینکه این هیئت با دولت جدید مهدی بازرگان(عضو نهضت آزادی) مذاکره کرد، ارتش و سپاه تازهتاسیس در تاریخ ۹ خرداد ۱۳۵۸ به مردم خرمشهر حمله کردند و تمامی نهادهای فرهنگی و سیاسی منطقه را نابود کردند. در این سرکوب نزدیک به ۵۰۰ نفر کشته و ناپدید شده اند. این سرکوب اولین سرکوب منطقهای نظام جدید در جهت تثبیت قدرت خود بود که با مشارکت نیروهای روشنفکر مذهبی مثل بازرگان و همچنین ملیگراهایی مثل تیمسار احمد مدنی (استاندار خوزستان) صورت گرفت. سرکوب عربهای خوزستان و بعدها سرکوب ترکمنصحرا و لشگرکشی به کردستان در مرداد ماه همان سال، عزم جدی نظام سیاسی جدید برای کنترل مناطق مختلف و سرکوب مطالبات دموکراتیک آنان را نشان میداد.
بازوان اجرایی این سرکوبها نیروهای مختلفی بودند. ملیگراهای فاشیست و نژادپرستی همچون تیمسار احمد مدنی و ارتشیهای باقیمانده از دوران پهلوی که محصول آریاییگری و پانفارسیزم دوران پهلوی بودند و نیز سپاه پاسداران و حزباللهیهای طرفدار خمینی که علاوه بر ویژگیهای فاشیستی و نژادپرستانه، گوشبهفرمان مستبدی همچون خمینی بودند و اجازه نمیدانند هیچ نیرویی غیر از خودشان دستی در مدیریت جامعه داشته باشد و هر رقیبی را از میدان به در میکردند به طوری که حتا در دوران جنگ افرادی از مذاهب دیگر یا از جریانات سیاسی غیر مذهبی را از پشت هدف گلوله قرار میدادند! محمد جهانآرا فرماندهی سپاه خرمشهر و موسس «کانون فرهنگی-نظامی اسلامی خرمشهر» به همراه یارانش از همین دسته بودند. آنها با ارسال گزارشهای نادرست و اغراقآمیز، دولت مرکزی را نسبت به چیزی که «خطر تجزیه» مینامیدند مدام هشدار میدادند. با مرور اسناد کاملا عیان است که تنها یک جریان سیاسی عربی بود که خواهان خودمختاری منطقهی عربی از ایران بود که آنهم اصلا علنی آن را مطرح نکرد چون اصولا فضای انقلابی باعث شده بود اتفاقا همگی نسبت به آیندهی انقلاب خوشبین باشند و جهتگیری غالب بر همبستگی بود و سخنی از جدایی در میان نبود. این نکته را بعدها پانایرانیستهای دوآتشهای مثل دکتر پرویز ورجاوند( از سران جبههی ملی) هم تایید کردند. جواب نامهنگاری و گفتگوی علنی و مطالبهگری دموکراتیک از سوی مردم عرب، توطئه و سرکوب آنان با مشارکت مستقیم سپاه پاسداران با فرماندهی مستقیم محمد جهانآرا و نیروی دریایی ارتش بود که به فرمان تیمسار احمد مدنی (وزیر دفاع سابق و استاندار وقت خوزستان) صورت گرفت.
حال کمی جلوتر برویم. مردمی در یک منطقهی مرزی سرکوب شدهاند به طوری که تا مدتها فضای جنگی بر شهر خرمشهر حاکم بود و از طرفی خمینی مدام برای دولت مستقر در عراق خط و نشان میکشید و مردم عراق را به شورش علیه حکومت تشویق میکرد. صدام هم از مدتها قبل هراس داشت که بر سر کار آمدن حکومتی شیعه در ایران، ممکن بود موجب تحریک شیعیان عراق بشود. محمود دعایی که نمایندهی ایران در عراق بود در سفری که به ایران داشت به خمینی گفته بود اگر قصد جنگ دارید بگویید که بیشتر در عراق نماند و اگر چنین قصدی ندارید باید مواظب مواضع خود باشیم. این نکته را در گفتگویی که حسین دهباشی با ابراهیم یزدی داشت و همچنین در خاطرات منتظری هم می توانید پیگیری کنید. پس بعد از تضعیف حمایت مردمی در خرمشهر و سرکوب مردم آن منطقه و تصمیم صدام به حملهی نظامی به خرمشهر، میتوان به خوبی دید که چگونه بحرانیکردن مناطق مرزی ممکن است حتا در تشویق کشورهای همسایه به حملهی نظامی موثر بوده باشد. پس میبینیم که سرکوب عربها نه تنها ربطی به نفوذ عراق نداشته است بلکه یکجور محرک اطمینانبخش برای حملهی عراق بود که گفتیم زمینههای شکلگیریاش چه بود. تنها جریان عربی که در عراق حضور داشت و تحت حمایت عراق بود در سال ۱۹۷۵ (یعنی سه سال قبل از انقلاب) بعد از عهدنامهی الجزایر(صلح بین ایران و عراق) منحل شده بود و اعضایش همگی از سوی دولت مرکزی عراق اخراج شدند. به شهادت بازماندگان جریانات سیاسی و فرهنگی عرب منطقه، عراق نیرویی در منطقهی عربنشین ایران نداشت و این دروغ محض را جهانآرا برای توجیه سرکوب مردم منطقه بزرگنمایی کرد تا به آن بهانه مردم عرب را سرکوب کند. وقتی به گزارشهای سپاه به مرکز در اسناد منتشر شده توسط سپاه مراجعه کنید تنها مواردی که برای خطر تجزیهطلبی اشاره میشود لباس عربی پوشیدن، پخش موسیقی عربی در اماکن عمومی، تشکیل کلاسهای فرهنگی و هنری مختلف از سوب کانون فرهنگی خلق عرب و مواردی از این دست بود.
با شروع جنگی که دستپخت خمینی و حماقت صدام بود، و مصیبتهایی که بر مردم منطقهی خوزستان آمد، و کشته شدن جهانآرا و بسیاری دیگر از جنایتکاران هموزن او، بازگشت به نقش و جایگاه آنان در تثبیت این نظام -که ریشهی ستمگری چهلسالهی تمام مردم ایران است- تا حدودی با موانعی ذهنی روبهرو بود. در فضای جنگی خیلی سخت است که چون و چرا کرد و نقش عوامل مختلف در مصیبتهای وارده را دقیق و شفاف بررسی کرد. به عنوان نمونه حتا صادقترین افرادی که اکنون مثلا برای حال و روز خوزستان فعالیت میکنند هنوز نمیتوانند مسئولانه به نقش امثال جهانآرا در بدبختی این منطقه نگاه بکنند و با غفلت از این مورد هنوز با زمزمهی «ممد نبودی…» و گاه و بیگاه گره زدن امثال جهانآرا با حال و روز خوزستان، دوباره در واقع به پنهانکاریِ جنایت رژیم اسلامی از همان سالهای نخست کمک میکنند. هر گونه مروری بر مصیبتهای منطقه که جنگ یکی از عوامل اصلیاش بود اگر بدون برخوردی انتقادی و دقیق به نقش و جایگاه امثال محمد جهانآرا نباشد اساسا ارزشی رهاییبخش ندارد و هیزمی در آتشِ بیرمق مشروعیت رژیم استبدادی اسلامی است. امثال جهانرا و همت و باکری و … معماران ارزشی این نظام پلید بودند و اولینهایی بودند که دستشان به خون مبارزان و مردمی که سلطه را نپذیرفتند آغشته شد.
حالا دیگر گمان کنم بتوان به محسن چاووشی پرداخت. من نمی دانم او چقدر مطلع است و اصلا چه هدفی از خواندن این ترانه داشته است. ارزیابی شخصی من از ایشان خوانندهای ضعیف و بیسواد در موسیقی و بهرهور از رانتها و امتیازهایی است که اینگونه به اصطلاح هنرمندان در دورانی نصیبشان شد. فعلا کاری با این قسمت ندارم، اما اینکه او مصیبتهای خوزستان را هم میخواهد از گلوی امثال جهانآرا فریاد بزند و بازهم او را در آب نداشتهی کارون تطهیر کند تا باز هم روزنهی فرصت رجوع تاریخی برای کاویدن تاریخ جنایتهای امثال او و پایههای تثبیت این رژیم جنایتکار باز هم پوشیده باقی بماند، نمی تواند قابل قبول باشد و از دید من تعیین تکلیف با امثال جهانآرا و جنگ خانمانسوزی که علیه مردم منطقه ایجاد شد برای وضعیت کنونی ما تعیین کننده است. ما یا میخواهیم از این استبداد خلاص بشویم یا نه، اگر میخواهیم باید به شکلی بنیادی این سازهی منحوس را مورد هدف قرار دهیم و ستونهای این نظام همین چهرههای به اصطلاح ارزشیاش هستند، همین تاریخ پنهان مانده زیر خاک جنگ و شهادتبازی و ممدنبودی و … است. محمد جهانآرا حزباللهی مدافع سرسخت استبداد خمینی و قاتل صدها نفر، خودش هم کشته شد، برادرش حسن جهانآرا ولی مخالف خمینی بود و در سال ۱۳۶۷ به همراه هزاران مبارزی که جلوی استبدادِ نوظهور سر خم نکردند، اعدام شد. هر دو نام، اشارهای به تاریخ این مملکت هستند، یادآوران محمد جهانآرا ( به هر بهانهای باشد) پایبند به خمینی و نظاماش، و یادآوران حسن جهانآرا اما آرمانخواهانی هستند که برای محو این استبداد مبارزه میکنند. حالا جای خودتان را پیدا کنید و صف خودتان را مشخص کنید.
پژمان رحیمی