آزادی و دموکراسی" بهانه نفی حقوق ملی

By A A ژانویه13,2011

مجذوب مطالعه نوشتار ايشان شوم، عنوان آن مقاله بود كه با «قومیت گرایی» علیه آزادی و دموکراسی شروع مى شود و در ادامه، به  مصاحبه آقای کریم عبدیان با رادیو پیام آزادي پرداخته، آتش یک حمله تمام عیار مهیا می شود.

آقاى عصاره با استدلال خاص خود دشمن فرضي را پس از افشاء باصطلاح  نظاميان زمين گیر می کند.

جرم مشهود آقاي عبديان و همفکرانش را می توان از یک جمله کوتاه آقاي عصاره “آنها مى خواهند ملت سازي بكنند” استخلاص نمود و كل استنتاج ايشان را در آن مشاهده كرد، اتهامی كه پیشتر آقای داريوش همايون و ديگران در رابطه با مسئله ملي و فدراليسم بيان در عيان کرده بودند.

مشکل آقای عصاره و همفکران تناقضي است كه  درگرداب آن گرفتار شده اند که رهایی از آن مستلزم  زدودن زنگارهای متراکم موجود در آينه تعقل و تبصرشان است. زنگاری که  سالیان سال، خواسته یا نخواسته  وارد فرهنگ گفتاری ونوشتاری، همچون موریانه ای بر طبع نیک اندیش آنان چیره شده؛ آنرا تسخير كرده است .

چرا در وصف آقای عصاره و همفکرانش کلمه تناقض را بکار گرفته ام را خواهم گفت، اما می خواهم قبل از آن جمله ای را از اوریانا فلانچی نوسینده  ایتالیای به عاریه بگریم: او می گوید، عادتها كم كم و بدون اينكه ما آنها را احساس كنيم وارد روح و جسممان می شوند و منش ما را تحت تأثير قرار می دهند و در نهايت خلاصی از آنها با مرور زمان دشوار و شوارتر می گردد. اما تناقض و دوگانگی در گفتار و کردار آقای عصاره و دوستانش را در رابطه با مسئله قوميت های ايرانی اظهر من الشمس است. آنان به دمكراسی اعتقاد دارند، به حقوق بشر اعتقاد دارند، به تساوی زن ومرد واقفند و موافق، اما به شرطها و شروطها  و اين شرط و شروط احياناً يا غالباً آنان را در تقابل با خود دمكراسی كه سنگش  را به سینه می زنند وا می دارد و در سنگری سوق می دهد که قبل ا ز آنان متولیان شوونيست  در آن به رتق و فتق امور  خود مشغول بودند.

آقايان به دمكراسي اعتقاد دارند اما  به نوع دست و پا شکسته و خلاصه شده آن، به حقوق بشر هم اعتقاد دارند اما از نوع جهت دار  و هدایت شده اش. و صف الحال ايشان را مولانا جلال الدين بلخي در حكايت آن مردی كه مى خواست نقش شیر را بر پشت و بر شانه اش خالکوبی کند به شکلی مبسوط آورده است. هنگامی که آن مرد نزد خالکوب می رسد، با اصرا از او می طلبد که نقش شیر  را با تمام هیبتش خاکوبی کند.

استاد مشغول کار خالکوبی شد و سوزن بدست گرفته، شروع به سوزن زدن پرداخت، ناگهان مرد ناله سرداد و گفت: ای استاد از کجای شیر آغاز کرده ای؟

استاد گفت: از دم شیر شروع کرده ام!

مرد گفت: من نمی توانم درد این سوزن را تحمل کنم دم شیر را رها کن! شیر بی دم را هم شیر می گویند.

شیر بی دم باش گو ای شیر ساز                   که دلم سستی گرفت از زخم گاز

استاد دم را رها کرد و مشغول خالکوبی گوش شیر شد.

باز فریاد مرد بلند شد که: این نقطه کجای شیر است ؟

استاد گفت: اینجا گوش شیر است.

مرد نالید :

گفت تا گوشش نباشد ای حکیم           گوش را بگذار و کوته کن گلیم

استاد خالکوب نقش گوش را رها کرد و نقطه ی دیگر را گرفت و به خالکوبی پرداخت. باز مرد تحمل درد سوزن را برنتافت و دیگر بار فریاد برآورد: اینجا کجای شیر است ؟

استاد گفت: اینجا نقش شکم شیر است

مرد گفت: این نقطه را نیز رها کن شیر شکم نمی خواهد.

استاد خالکوب حیران شد و سوزن را بر زمین کوبید و گفت: آیا به راستی هیچ¬کس چنین شیری دیده است!

برزمین زد آن دم اوستاد                          گفت در عالم کی این را فتاد؟

شیر بی دم و سر و اشکم که دید؟           این چنین شیری خدا کی آفرید؟

چون نداری طاقت سوزن زدن                    از چنین شیر ژیان پس دم مزن

ای برادر صبر کن بر درد نیش                    تا رهی از نیش نفس گبر خویش

هر که مرد اندر تن او نفس گبر                  مر ورا فرمان برد خورشید و ابر

گر همی خواهی که بفروزی چو روز           هستی همچون شب خود را بسوز

آقای عصاره، دمکراسی بریده بریده ی من درآوردی شما را مولوی حکیمانه در وصف حال مردی که نقش شیر را بر پشت خود می خواست، کرده بود. آن مرد بی آنکه توان تحمل نیش سوزن را داشته باشد، از خالكوب خواستار نقش شیری بود بی درد سوزن. او حذف اساسی ترین اعضای هیکل شير به خاطر درد سوزن از خالکوب می طلبد، شما این همه حذف در دموکراسی را از درد چه می طلبید؟.

شوربختانه اين دوگانگی در مواضع شامل طیف وسیعی از رفقائى كه تا ديروز حق تعین سرنوشت تا حد جدايي را به مثابه اصلی ترین اصول ماركسيسم لنينيسم که قبله گاهشان بود، می پذیرفتند. رفقایی که می خواستند مسائل كل جهان را  حل  و فصل كنند، امروز عاجز از درک مسائل کشورشان، ايران گرایی در آنان جایگزین انترناسیونالیزم، کورش گرایی و عرق ملي جایگزین اصرار گذشته شان بر تحقق برابری و عدالت شده است. آیا این دوگانگی در رفتار و گفتار نیست؟ اگر نیست پس چیست؟ اگر صرف ادعا به تحقق عدالت، کافی است، همه ی دشمنان  آزادي و عدالت دمكراسي را همچون نقش شیر خالکوبی “نه برجسم” در تصویری ادعایی بر سينه ی خود به دیگران نشان دهند و به آن افتخار ورزند.

پس شرط دمکرات بودن و دمکراسی خواهی در رفتار و کردار به اثبات می رسد. یعنی وقتی مدعي در محک آزمایش قرار می گیرد سیه روی نشود (خوش بود گر محک تجربه آيد بميان             تا سيه روي شود  هر كه  در او  غش باشد)  حق تعين شرن
وشت تفسير ناپذير است حقوق بشر اسلامي و غير اسلامي ندارد، همه انسانها با  تمام تفكراتشان مساوي و برابرند.

برگردیم به مقاله فوق الذكر و استدلال هایش كه خبر از بي خبري كاتب مي دهد.

ايشان بی آنکه به نمونه و یا اسمی اشاره کند از شيوخ قبايل عرب بعنوان پیمانکارانی با درآمدهاي نجومي در مقاله خود ياد مي كند، صرف نظر از مدرك مستدل و بقول معروف محكمه پسند، شيوخ عرب چند درصد خلق عرب عربستان ایران را تشکیل می دهند (با فرض اينكه جمعيت كل مردم عرب اهوازى 5ميليون نفر است) وچند درصد ازخود شیوخ پیمانکار ند؟ و مبلغ خاصل از این معامله کی و کجا مصرف شده است.

آقاي عصاره بنا به مَثل معروف با یک گل بهار نمیشود، حال اگر گلی در بیابان برهوت بی بهار جمهوری اسلامی پیدا شود.

من از انسانهای روشن ضمیر و آگاه   می پرسم کجای این دنیاى پهناور سراغ دارید ساکنان یک سرزمینی همسیاگان خودرا  سیراب کنند و خود از  تشنگی  وگرسنگی توان از دست  داده و زمین گیرند کجای این کره خاکی سراغ دارید  که کشاورز را از زمین هایش محروم کنند (به بهانه های مختلف از قبيل طرح توسعه نيشكر  و…….)و او را مجبور به ترک روستا و مهاجرت به شهر كنند و نتيجه حاصل از اين ستم، بي خانمانی، فقر و بيكاری که بنيان محكم خانواده  او را مختل يا نابود مي كند. تصورش را بكنيد شما صاحب باغی هستيد با انواع مركبات و سبزيجات متنوع و شما حق استفاده از محصولش را نداريد،بچه هایتان عریان و پا برهنه اند، شما فقط نظاره گرید آيا دست به عصيان مي زنيد؟ يا بقول  شاملو:

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن ِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم را انتخاب مي كنيد.

آقاي عصاره از بزرگان  آموخته ایم، براي حل  مسئله  صورت  مسئله را پاک نمی کنند و شما دارید صورت مسئله را پاک می کنید. شفای جسد معلول تشخيص بيماري ايست نه تجویز دارو بدون تشخيص، اين عمل ممكن است كار  را مشكل تر و بحراني تر بكند، پس اول تشخیص بیماری بعد اعتراف بوجود مرض وآخر الأمر نسخه مخصوص جهت ريشه كني بیماری، آيا شما این راه را می روید؟ پس بررسی نوشته شما، جواب منفي است. آقاي عصاره ايراني كه جناب عالي و همفكران شما به آن فكر مى كنندخلق هاي عرب، آذري، كرد، تركمن، بلوچ 60% جمعيت اش را تشكيل مى دهند آيا شما از آن مطلعيد؟ اگر نیستید لطفاً به آمارها رجوع كنيد، و اگر هستید که من فکر می کنم هستید، راهكار شما چیست؟  (البته  راه کار  عملی  که 60% را تابع و قانع کند نه راه کار اجباری چرا که جمهوری اسلامی استاد قلع و قمع حی و حاضراست) اینکه  شما بنوسید یک ملت یک دولت و  یک فرهنگ و بعد از آن هم خودتان از این همه نبوغ  مشهود و موجود در خود متحیر و متعجب می شوید که شاهکار نیست این کار آب در هاون كوفتن است.

شما بیشتر درگذشته مصروف رحل  اقامت زده اید نه در حال معقول، لطفاً از گذشته متروک بدر آیید و به پیرامون خود نظر کنید و گذشته را به گذشتگان بسپارید، دنیا متحول شده وطبق سنت تحول این دگرگونی شامل خلق های ایران شده است. اگر بگوئیم سطح رشد آگاهی های سیاسی و اجتماعی سیر صعودی دارد گزاف گوئی نیست واقعیتی انکار ناپذیر است. لطفأ به اتفاقات گذشته نزدیک رجوع کنید تا صحت این مطلب به وضوح بر شما هویدا شود، حال اگر می خواهید راه کاری را پیشنهاد دهید و خواهان بسرانجام رسیدن آن هستید شرایط موجود با ظرفیتهای موجود در نظر بگیرید و گدشته را به گدشتگان بسپارید.

در خاتمه لازم ميدانم موردی را جهت اطلاع خوانندگان گرامی عرض کنم و مراد از گفتن آنرا توضیح دهم. ابتدای مقاله معروض با آقاي عصاره آغاز می شود ولی  ايشان بهانه اي بيش نيست، و من او را سربازی یافتم که در جبهه ی وسیعی علیه مطالبات خلق های ایران به ستیز مشغول است. و آخر الامر گفتمان این جریان را با تمام عوارض و جوانب آن مورد عتاب و حساب قرار دادم.

نشنوی ز آن پس زبلبل سرگذشت        چونکه گل رفت وگلستان در گذشت

بوی گل را از که جوییم؟ از گلاب           چونکه گل رفت و گلستان شد خراب

مولوی

 

By A A

Related Post