آری این چنین می میرد، معلم

By A A دسامبر19,2011

پاسگاه شتربان به دستان نحیف و نزار حقیقت دستبندی زدند تا هم کفن جسد بیجان صمد بهرنگی شود و برای همیشه در گورستان امامیه تبریز دفن گردد.

صمد بهرنگی را کشتند و بعد شاهد آوردند که شنا بلد نبود و در آب غرق شد. اما اسد بهرنگی برادر بزرگتر صمد چیز دیگری گفت: «در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد می‌گشتیم و صمد را داد می‌زدیم مامورین ساواک به خانه صمد آمده و همه چیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته و نامه‌ها و یادداشت‌هایش را زیر و رو کرده بودند. و اهل خانه را مورد باز جویی قرار داده چندین  کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند». و اینچنین فانوس بیست ونه ساله محله چرنداب تبریز را به گمان  خود خاموش کردند.

اما سالها بعد در دشت حویزه معلم دیگری از ماهی سیاه کوچولوی صمد برای کودکان پابرهنه عرب صحبت کرد و شعر زیبای کودک حصیرنشین(ابن الصریفه) را به زبان عربی خواند، ماجرای کودکی که به حرف مادرش گوش فرا نداد و برای دیدن پدر خود براه افتاد تا به محله کاخ نشینها رسید، جایی که مورد تحقیر و تمسخر کودکان شیک پوش آن محله  قرار گرفت و از آنجا رانده شد، کودک بیچاره رفته بود تا خانه های شیکی را ببیند که ساختن آنها پینه بردستان پدر انداخته بودند و بوی قشنگ گلهایی را ببوید که پدر با دستهای پینه بسته اش آنها را کاشته بود.

مادر، آنها زبان دگری داشتند…

مادر، گفتند که، بوی قشنگ گلهایمان را نبویی

مادر، گفتند، تفریحت را هرگز اینجا نجویی………..

و عاقبت نخلهای سر سبز قصبه(اروند کنار) ماجرای خاموشی صمد بهرنگی حویزه را در سینه های خود حبس کردند،نخلهایی که  بعدها جنگ خانمانسوز سر سبز آنها را بر باد داد.

عبدالنبی نیسی(حویزه) معلم و شاعر چپ خلق عرب تنها سه ماه پس از پیروزی انقلاب در یک حادثه رانندگی مشکوک کشته شد.اما کودکان پا برهنه محله های حصیرنشین و محرومی که بر روی دریاهایی از نفت بازی می کردند، تا به امروز شعار “نبي حي، نبي ما مات”(نبی زنده است ، نبی هرگز نمی میرد) را سر می دهند.

صمد بهرنگی اولین قربانی خاموشی و شکستن صداها وعبدالنبی نیسی هم آخرین آنها در کشور کثیر المله ایران نبود ،کوهها و دشتها و جنگلها و سواحل دریاها و رودخانه های ایران همگی نظاره گر شکستن و خاموش شدن هزاران صدای دیگر بودند و هستند.

چندی پیش هم  نخلهای بیمار جنوب با گیسوانی پژمرده وچشمهانی باد کرده  ،خاموشی پنج صمد بهرنگی دیگری را در حومه شهر جنوبی میناب شاهد بودند.

و اخیرا هم خبرگزاری فارس از خاموشی دو صمد بهرنگی دیگر آنهم در برابر چشمان مبهوت کوههای البرز و زاگرس در استان مرکزی خبر داد،این در حالیست که رودخانه های ارس  و بالخلي و قره سو و خياو و هروآباد  در اردبیل چند روزی است که در سوک دو معلم اردبیلی به غم نشسته اند.

براستی چرا در کشور ما مرگ معلم این چنین باید باشد و فریاد معلم را اینچنین خاموش می کنند؟

ریسان سواری معلم اهوازی تا حد مرگ اعتصاب کرد و مرد. اما از مرگش هم هراسیدند و نامش را در لیست اعدامیان قرار دادند و پس از آن هم دو برادر محمد علی و جعفر سواری را در زندان کارون به جرم واهی، مظلومانه به بالای دار بردند.

فرزاد کمانگر، کرد و عبدالرضا قنبری، مازندرانی و یاسر ستوان،بلوچ همگی معلم بودند و هزاران معلم دیگر در ایران بی صدا و بی خبر این چنین مردند و ما هم یا از مرگ آنها خبر نداشتیم و یا برای حفظ تمامیت ارضی ایران از خون معلم و از حق معلم  گذشتیم و سکوت و خاموشی را انتخاب کردیم….

براستی با این سکوت و خاموشی خود مهر تاییدی بر شیوه خاموش کردن وشکستن فریاد معلم نزدیم؟.

18/12/2011

By A A

Related Post