الشعر از فاضل الاحوازي
يكي بود يكي نبود
غير از خدا؛آخوندى بود
آخونده نكَاه مي كرد
دور وبرش صدا مي كرد
با چندتا دستمال كاغذى
همه رو سياه مي كرد
آخونده صيغه مي كرد
بچّه كوچك اعدام مى كرد
حلال و حروم مي كرد
حروم و حلال مى كرد
پيرزن زندون مى كرد
***
آخونده زير عباش هزار هزار چاقومي ذاشت
صدتا شيطون تو سينه؛سرشون كلاه مي ذاشت
***
حسين حسين سينه مي زد
همه رو روغن مي زد
يا زهرا كه ميكَفت؛همه رو توسر مي زد
اسكناس كاغذي؛با دست كج جارو مي زد
***
نميدونم مردم خرند يا از خر اونورترند
آخه تا كي اينجورى؛تو سر هم مي زنند
***
آخه بسه كافيه
با با بى انصافيه
كشور ما ؛جمهورى اسلاميه
هديه شون كيف قاپيه
هيچكي شد به هيچكيه
خر تو خر الاغيه
آخرش؛آخونده هم زندانيه
با عمامه بى عبا رفتنيه
**************
فاضل الاحوازي