که می دانم و من کرد زبان و با ملیت کرد از این عزیزان جسته و گریخته شنیده ام، همه نیز به ایران چند فرهنگی و چند ملیتی یا به قول
بعضیها چند قومی اعتقاد راسخ دارند و همه کوشیده و می کوشند که در آینده ایرانی آزاد، غیر وابسته و دمکراتیک بوجود آورند که درآن همه اقوام یاملیتها، ازحقوق برابر برخوردار باشند وحتا برخی ازاین مبارزان عزیز پارا فراتر می گذارند وضمن خواست حقوق مساوی به آزادی انتخاب نیز تاحد جدائی ملتی از دگر ملتها در سرزمین ایران باور دارند و برای آن می رزمند یاحداقل می کوشند. اگرچه خود بنده کرد
تا رسیدن به آگاهی کامل سیاسی- اجتماعی و درک درست از آزادی و دمکراسی درمناطق خاورمیانه به جدائی هیچ باوری ندارم، حتا اگر این جدائی با انتخابات کاملا آزاد نیز باشد، زیرا من این نوع انتخابات آزاد را، بدون آگاهی کامل فرد، احساساتی و اعتراضی بظلم و زور گذشته وحال می دانم، نه از روی اعتقاد راسخ. پس این نوع اتخاذ تصمیم را قبل از ترمیم فرهنگ سیاسی در همه جوامع خاور میانه، یک نوع خودکشی برای ملتهای غیر حاکم می بینم. من بشخص، به نظر این عزیزان واقعا آزادیخواه و دمکرات عمیقا احترام می گذارم. اما بنا به این مثل معروف که گویند: “واقع بین باشیم نه پندار باف”، باید واقع بینی را همیشه در مد نظر داشته باشیم. من این جدائی راحتا بارأی اکثریت، به این دلیل یک نوع خود کشی می دانم، زیرا اگر بفرض، ملت کرد درحال حاضر، تصمیم بگیرد با رأی آزاد، یعنی رأی بدون شناخت یا احساساتی و کم توجهی به آینده مردم، از همه کشورهای اطراف جدا شود و یک کشور مستقل و آزاد را تشکیل دهد، بی تردید زیاد طولی نخواهد کشید که به دلیل تأثیر مخرب فرهنگ حکومتهای حاکم بر آنها، گروههای سیاسی، برسر قدرت و برتری، گروهی بر گروه دیگر، توی سر هم می زنند. حالا امکان دارد بنده بدبین دراین نکته اشتباه بکنم و آرزو دارم این طور که من می اندیشم نباشد. اما اطمینان دارم در نکات دیگر نمی توان مرتکب اشتباهی شد وآن سر و کار داشتن با حد اقل دیکتاتورهای خشن در منطقه است که هدفی جز برتری ملت حاکم و رهبری خویش را ندارند. پس خیلی ساده مارا نیست و نابود می کنند، همان گونه که پدران مارا کشتند، در حالی که پدران بیچاره ما حتا تجزیه طلب هم نبودند. حالا شاید خوش بینان بگویند دردوران پدران ما، مردم بسیار ناآگاه تر بودند و اکنون فرق می کند. این نکته بسیار درست است، بدون تردید اکنون بر تعداد روشنفکران و دمکراتها افزوده شده است. اما هنوز متأسفانه ما در جوامعی زندگی می کنیم که احمدی نژاد و اردوغان و بشار اسد و امثال بر سر قدرت اند. چرا؟ به دلیل زور وخشونت که ناشی از نا آگاهی سیاسی اکثر مردمان صادق و ساده بودن آنها است. بنا بر تئوری فوق، اگر به فرض ما هیچ مشکل داخلی نظیر آن مشکل کذائی، نداشته باشیم، بازهم نمی توانیم مستقل و آزاد و بدون دردسر زندگی کنیم. زیرا یا باید وابسته به یک کشور ثالثی باشیم، یعنی نظیر عربستان سعودی، برخی از امیرنشینهای عرب و کویت با حمایت مشاوران و نیروی نظامی بیگانگان، زندگی کنیم که بنده کرد، حاضرم بمیرم، اما وابسته به کشوری بیگانه نباشم و یا تسلیم دیکتاتورهای خشن با مردم ساده دل و اما احساساتی تربیت شده وتحت ظلم وستم قرار گرفته منطقه، بشویم که بازهم من کرد نوعی این را هرگز نمی خواهم! لذا به نظر من تنها راه درست، امکان آموزش یافتن و به دست آوردن تربیت و فرهنگ سیاسی صحیح است و بس. زیرا قبل از این روند که شاید یک قرن و بیشتر هم طول بکشد، کردستان مستقل درد ما را دارو نمی کند. من یک جمله معروف و بجاماندنی، زنده یاد دکتر شرفکندی را هرگز ازیاد نمی برم و آن اینکه: “ناسیونالیستها، کورخوانده اند، من تهران و اصفهان و شیراز را که پدرانم برای ساختار و آبادانی آن جان داده اند، بجای نمی گذارم”. نقل بمعنی.
اکنون باید تعارف را کنار بگذاریم و با هم رو راست باشیم. اگر واقعا به دمکراسی باور داریم، باید از سر کردگی خود، که صد ها سال نا آگاهی توده ها از هر جانب و حاکمیت دیکتاتوری برای ما فراهم کرده بوده و تقریبا درمیان بعضی ها به یک عادت تبدیل شده است، دست بکشیم و الفبای دمکراسی در جامعه چند ملیتی منطقه را بپذیریم ومرتب این جمله عامیانه را برای شیره مالیدن برسر توده ها بکار نگیریم: “ای بابا اگر فدرالیسم پیاده شود و هرکسی به زبان خودش درس بخواند و من به فرض به کرمانشاه یا تبریز مسافرت کنم، باید یک مترجم همراه داشته باشم”! بیان چنین جمله ای، پاک وپوست کنده باید گفت یک نوع عوام فریبی است. زیرا مردم سویس کوچولو در هر شهر بزرگی مانند زوریخ و ژنو و لوگانو (آلمانی، فرانسوی و ایتالیائی) که اصلا زبان همدیگر را نمی فهمند و وسعت سر زمینشان هم کمتر از یک پنجم ایران است، 1200 سال است باهم زندگی می کنند وهیچ نیاز به مترجم هم پیدا نکرده اند. پس خوب است ازاین بهانه ها دست برداریم و درراه اتحاد و هم بستگی و صلح گام نهیم. اکنون تقاضای عاجزانه من از همه آن روشنفکران و متبحران درامر سیاست و جامعه شناسی و علم و ادب و فرهنگ ملتها که بشخص می شناسم و برای نمونه برخی از آنهارا نام می برم، مانند مهدی خانبابا تهرانی (فعال سیاسی)، دکتر ناصر پاکدامن (استاد دانشگاه و نویسنده)، دکتر اسماعیل خوئی(استاد دانشگاه، شاعر و نویسنده)، دکتر نعمت آزرم(استاد دانشگاه، شاعر و نویسنده)، حسن حسام (شاعر و فعال سیاسی)، بهمن نیرومند (نویسنده)، حسن زرهی (روزنامه نگار و سر دبیر شهروند کانادا)، دکتر حسین لاجوردی
(فعال سیاسی)، دکتر حسن نایب هاشم (پزشک و فعال حقوق بشر)، دکتر بتول عزیزپور (نویسنده، شاعر و فعال سیاسی)، رضوان مقدم (روانکاو و فعال سیاسی و حقوق زنان) ودهها شخصیت برجسته ودمکرات دگر است که اولین گام را برای شناسائی ملیتهای ایران، بطور نوشتاری بر دارند و از اتحاد همه نیروهای دمکرات برای ایرانی فدرال و آزاد حمایت نمایند. بدون شک نام شما عزیزان در کنار شخصیتهای بزرگ تاریخ برای ایرانی آزاد و دمکرتیک، ثبت خواهد گردید. من اطمینان دارم هزاران نفر دیگر از شخصیتهای نامدار از ملت حاکم هستند که به ایران چند ملیتی باور دارند و من فقط با نام نیک و قلم شیوای برخی ازآنها آشنائی دارم و تا کنون این افتخار نصیبم نشده که ازنزدیک بیشتر با خود آنان طرف صحبت شوم. اکثر این عزیزان ذکر شده فوق زنده یاد دکتر قاسملو را بشخص می شناختند و با نظرات مترقی این مرد بزرگ تاریخ کرد آشنا بودند وخوب می دانند پیروان قاسملو راه اورا طی می کنند و قلبا می خواهند ایران آینده ایرانی فدرالیسم با حقوق برابر برای مردمان همه ملیتها باشد و خوب هم می دانند بدون حمایت بی دریغ، همه دمکراتهای انقلابی، آزادی و دمکراسی در ایران آینده نمی تواند برقرار گردد. اکنون اجازه دهید نظری اجمالی و تیتر وار به اصل موضوع بیاندازیم.
نظرات بخشی از اپوزیسیون درباره واژه “تجزیه طلبی” و خواست ملتهای ایران!
اگر امروزه لای برخی از روزنامه های اپوزیسیون را باز کنید و تیتر نوشته ها و یا محتوای مقالات را بخوانید، بدون استثناء، از نیروهای محافظه کار گرفته تا لیبرالها، همه و همه از آزادی و دمکراسی و برابری حرف می زنند. اما هنگامیکه فردی یا گروهی از انسانها همین شعارها را در عمل می خواهند ببینند و تبدیل ادعاها به واقعیت راپیشنهاد می کنند ومی گویند: برای مثال من نوعی دارای زبان و فرهنگ دیگری هستم و مایلم در چار چوب این آزادی و دمکراسی و حقوق برابر، تعلیم و تربیت و آموزش فرزندانم به زبان مادری باشد، شیوه اداره داخلی سر زمین آباء و اجدادی را خودم به دست بگیرم و ثروت مملکت به طور مساوی در سرا سر کشور چند ملیتی ایران تقسیم و سرمایه گذاری شود، این خواستهای طبیعی و منطقی و برحق، ازطرف برخی ازنیروها، به عنوان تجزیه طلبی قلمداد می شود وبرای سر کوب وخفه کردن چنین صدائی بهروسیله ای متوصل می شوند وعلیه این خواست درست، تبلیغ می کنند و مردم را تحریک می نمایند که مطرح کنندگان این چنین خواستی تجزیه طلب اند!! این را انسان می تواند در میان حتا قشر جوان و روشن فکر بشنود، بدون آن که گوینده ی مطلب درباره اش مطالعه ای کرده باشد! چرا؟! برای اینکه باورمندان به آزادی و دمکراسی و معتقد به ایران چند قومی یاکثیرالملله در نوشته های خود این موضوع را کم مطرح می کنند و یا اصلا دربرابر مدعیان ایران یک “ملیتی” سکوت می کنند! این چه دلیلی دارد؟! ما “بد بینان” حدس و گمانهای زیادی برایش داریم. روی این نکات که احتمالا بخاطر نرنجاندن طرف است یا حوصله توضیحات بیشتر نداشتن است و غیره، باید تکیه نمود. در هرحال باید از این عزیزان باور مند به دمکراسی دقیق تر پرسید.
تجزیه طلبی چیست؟
واژه تجزیه یا جدائی گروهی ازگروه دیگر، حق هر انسانی است، تاجائیکه به گروه خود یا دیگر انسانها و دیگر گروهها لطمه ای وارد نیاورد. این تعریفی بسیار ساده از واژه تجزیه یاجدائی است. حالا این تجزیه یا جدائی چند دلیل موجه و ناموجه می تواند داشته باشد. دلایل موجهی که انسانهارا بدرستی وادار به خواست جدائی گروه خود می کند، عبارتنداز: یکم تبعیض های اقتصادی در سرزمین مشترک، دوم پایمال کردن حق و حقوق فرهنگی و تعلیم و تربیت به زبان مادری و سوم شیوع توهینهای ملیتی و غیره که این ماقبل آخری در میان مردم ساده، بسی خشم بر انگیز است. بنابراین، چنین نکات بسیار ساده ای باعث می شوند که گروهی از انسانها حاضر نباشد این فرقها را بپدیرند و توهین ها را بشنوند، پس تنها راه برای نجات خود جدائی از دیگر گروهها و ملتها را می بیند. لذا خیلی ساده، تن دادن به ابتدائی ترین حقوق انسانی، یعنی رعایت الفبای دمکراسی، بدون تردید جلو هر ادعای جدائی طلبی و تجزیه گروهی از انسانهارا از دیگر هم میهنان خود سد می کند. مانند مثال سویس ما در فوق که قرنهاست مردمان سویس باهم زندگی می کنند و هیچ هوای تجزیه هم ندارند. دلیل ناموجه تجزیه که کمترین کسانی با آن موافق اند، مسئله قدرت طلبی و سر کردگی گروه یا افراد خاصی است، برای این افراد. در این افکار، کمترین توجهی به آینده ملت خود می شود. به نظر آنها، تنها چیزی که مهم است، پرستیژ اجتماعی و سرکردگی خویش و ملت خود است. این نکته به ظاهر بسیار خوب ومترقیانه بنظر می آید و هرگروهی از انسانها آرزوی سر کردگی خودش و ملتش را دارد. به باور واقع بینان، این سرکردگی بهر قیمتی و بهر نحوی عاقلانه بنظر نمی رسد. در واقع ما باید همان چیزی را که برای خود آرزو می کنیم، بدیگری نیز روا بداریم، درغیر آنصورت نتیجه دلخواه نخواهیم گرفت. پس برای جدائی باید شرایط جغرافیائی، موقعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در همه جوامع منطقه را در نظر بگیریم و پیش از همه دمکراسی و انتخابات آزاد با آگاهی کامل باید وجود داشته باشد. در غیر این صورت رهانیدن تیری است بی نشان و بجای خدمت به توده ها، خیات خواهد بود. اگر خواننده عزیزی درباره این ادعای بنده نظری داشته باشد، با کمال میل برای استدلال منطقی اش آماده ام.
چرا عده ای از هرملتی در جوامع دیکتاتور زده سنگ جدائ
ی را به سینه می زنند؟
در پاسخ به این پرسش تیتر وار در خواهان تجزیه یا جدائی موجه اشاره شد. ما با تأسف باید بگوئیم که تا کنون در منطقه یک سیستم دمکراتیک نداشته ایم که به آن استناد کنیم . پس در کل خاور میانه، سیستمها یا دیکتاتوری مطلق، همرا با ناسیونالیست و برتری طلبی بوده است، یا اگر کشوری هم ادای دمکراسی در می آورده، مانند ترکیه، ناسیونالیسم کور سرا پای گردانندگان آن مملکت را فرا گرفته است. یعنی، می کوشیده و می کوشند دیگر ملیتها را در داخل ملت حاکم اسیمیله کرده یا حل نمایند و بهیچ وجه اجازه ندهند که یک صاحب نظر از ملیتهای غیر حاکم در رأس کار مهمی قرار گیرد. برای نمونه، اگر لویالیته یا وفاداری یک فرد از دیگر ملیتهای غیر خاکم صددرصد برای گردانندگان وقت ثابت نمی شد، هرگز یک پست و مقام کلیدی به آنها ارائه نمی گردید. به دیگر سخن بانبوغ ترین افراد این ملیتها هیچ گونه شانسی برای بدست آوردن پستهای کلیدی حتا در سرزمین خود مانند فرمانداری و استانداری نمی توانستند داشته باشند. اگرچه در اینجا مسئله برسر پست و مقام نیست، بلکه مسئله حیاتی، پرورش فرهنگ و زبان و آزادی یک گروه از انسانها مطرح است. دیکتاتوران نه این که جلو رشد مغزها را در مملکت و بویژه توسعه فکری جوانان ملیتها را می گرفتند، بلکه حتا اجازه رشد این فرهنگ و زبان ملتهای غیر حاکم را نمی دادند و می کوشیدند و می کوشند مناظق آنهارا از نظر اقتصادی عقب مانده تر ازمناطق ملت حاکم نگهدارند. اینهارا می توان بخشی از انگیزه هائی دانست که عده ای را تشویق به جدائی می کرده و می کند. پس وظیفه آزادی خواهان و دمکراتهای انقلابی ملتها از ملت حاکم گرفته تا کوچکترین ملیت درجامعه ایران، چندین برابر سنگین می شود و اگرما این وظیفه را به نحو احسن به سرانجام نرسانیم، بدون شک مورد مؤاخذه تاریخ و آیندگانمان قرار خواهیم گرفت. دوست بسیار ارجمندم دکتر لاجوردی، تیتر، نقدی بر نوشته روان شاد دکتر داریوش همایون را، انتخاب کرده اند (حالا به محتوای آن، هر چه باشد کاری نداریم) که این تیتر بسیار عالی و ارزنده است، مبنی بر اینکه “فدرالیسم را از زندان تجزیه طلبان نجات دهیم”. منظور هم میهن گرامی من این است که آی هم میهنان برتریخواه! شمائید که با رفتارتان ایران را به تجزیه می کشانید. این کار را نکنید و کوتاه بیائید و بحق خود قانع باشید. این چیزی است که بنده از نقد دکتر عزیزم می فهمم. من نیز همصدا با ایشان می گویم، دیگر زمان آقائی گروهی بر گروه دیگر گذشته است و نمی توان چرخ تاریخ را برگرداند و به عقب برد. پس بیائید و بپذیریم حق و حقوق دیگران را.
چرا بعضی ها هیچ فرقی بین فدرالیسم و تجزیه طلبی نمی گذارند؟
در اینجا روی سخنم با جوانان بالنده و آینده ساز مملکتم است، نه با هم سن و سالهای خودم، زیرا برخی ازما دیگر نمی خواهیم چیزی یاد بگیریم.
عزیزانم، شاعر بزرگ ایران زمین سعدی شیرازی گفته است:
“من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم + تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال”.
بر همین منوال بنده ناچیز می گویم: کوشش شود واقع بین باشیم، نه پندار باف. هر آنچه برای خود خوب می دانیم، به دیگری نیز روا بداریم. قبل از بیان هر شعاری مفهوم درست آن را یاد بگیریم. تعریف واژه ها را دقیق مطالعه کنیم و درست بکار گیریم، اگر محتوای این تعریفها به زیان خود ما هم باشد. برای مثال، از جمله آنها فرق بین فدرالیسم و تجزیه طلبی است. برای برتری طلبان هردو مساویند زیرا آنها می خواهند حقوق دیگر ملتها را زیرپا بگذارند. اما واقع بینان می گویند: انسان می تواند بگوید درکشورهای کثیرالملله مانند ایران، هندوستان، بلژیک، کانادا وسویس، دمکراسی و فدرالیسم می توانند، فقط می توانند زمینه را برای تجزیه یک کشور آماده کنند، اما این ها را به هیچ وجه مساوی هم قرار نمی دهند. اگر چنین کنند، بدون شک بوی یک نوع عوام فریبی محض خواهد داد. زیرا با وصف اینکه بیشتر این کشورهای فوق سالیان دراز است که باسیستم فدرالی اداره می شوند، اما هیچ کدام تاکنون تجزیه نشده اند! چرا؟! پاسخ بسیار ساده است، لذا ملتهای این سر زمین ها به حقوق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک دیگر احترام می گذارند و دولتهای آنها حقوق برابر ملتهارا رعایت می کنند. بهمین دلیل بنده می گویم با تجزیه مخالفم و می خواهم در یک سیستم فدرالی به زندگی مشترک و کشور مشترک باحقوق برابر ادامه بدهم و همزمان این حق را داشته باشم که اگر روزی به دلیل ضایع شدن حقوق برابر، در آن صورت فرزند، فرزند من قادر باشد، از انتخاب آزاد استفاده کند، جدائی یا فدرالیسم.
آیا در جوامع مدرن انواع دمکراسی و آزادی گوناگون را داریم؟!
اگر در بحث ریاضی نتیجه 2 ضرب در 2 بیشتر یا کمتر از 4 می شود، پس می توان برای تعریف آزادی و دمکراسی انواع گوناگون یافت، در غیر آنصورت ما فقط یک نوع آزادی و دمکراسی داریم و بس. اگر کسی بخواهد تعریفهای گوناگون بدست دهد، این فقط و فقط یک نوع توجیه گری به سود یا به زیان گروه اجتماعی خاصی است. البته تعریف دمکراسی باید باشرایط جغرافی و زندگی مشترک گروههای اجتماعی انطباق داشته باشد. مثلا تعریف دمراسی در یک کشور تک ملتی یا تک قومی با تعریف آن در یک کشور کثیرالملله مانند ایران و دیگر کشورهای نامبرده فوق کمی فرق دارد. این موضوع را خودآن هم میهنان برتریخواه نیز خوب می دانند و آرزو داریم که در زمینه اتحاد همه نیروه ها برای پیاده کردن دمکراسی واداره مملکت در آزادی مطلق گامهائی
بر دارند.
نتایج بحث:
هم میهنان ارجمند، آینده سر زمین مان ایران در کف توانای شما فرزندان دمکرات و آزادیخواه است. شما خوب آگاهید که جهان تغییر نموده و ما داریم به دمکراسی و رعایت حقوق انسانها نزدیک و نزدیکتر می شویم. دیگر زمان سحر و جادو و به امید امام زمان و دست غیب ماندن، سپری شده است. هیچ نیروئی نمی تواند مارا از مخمسه نجات دهد، مگر نیروی منطق وخواست انسانها. امروزه باهمت تکنولوژی مدرن و نامه نگاری و ارتباطات الکترونیک، انسانها و ملتها تاحدودی به حق و حقوق خویش آشنا شده اند. من دهاتی وشهرستانی هیچ باورم نمی شود که ازدهکده دور افتاده و عقب نگهداشته شده ای درکوههای کردستان روزی چند نامه فه یس بوکی و ای میل الکترونیکی دریافت کنم و مطلع شوم که جوانان این دهکده قرون وسطائی با یاری اینترنت، با تازه ترین اخبارجهان و منطقه آشنائی کامل پیدا کنند. فکر نمی کنم که دیگر هیچ نیروئی قادر باشد این جوانان قرن بیست و یکم را زیر یوغ هیچ نوع دیکتاتوری بکشاند. پس تنهاراه حل برای یک جامعه دمکراتیک درآینده، شناسائی حقوق اولیه شهروندان مملکت کثیرالملله ایران است.
بنده برای هم میهنان دمکرات از هر ملیتی که به حقوق برابر انسانها و ملتها باور دارند، گوش شنوا دارم و در خدمت عزیزانی هستم که از برتری طلبی و حاکمیت مطلق ناسیونالیستها دوری می جویند. با آرزوی پیروزی
هایدلبرگ 16 آوریل 2011
دکتر گلمراد مرادی